خان زاده پارت۱۳۹
#خان_زاده #پارت۱۳۹
با تته پته گفتم
_تو اینجایی؟
لبخند محوی زد و گفت
_میخواستی کجا باشم؟
_مامانت گفت که برو پیش زنت. چرا نرفتی؟
خواست جواب بده اما منصرف شد. دستم و روی دستگیره گذاشتم که دستشو روی دستم گذاشت. برق گرفته نگاهش کردم که مسخ شده گفت
_دلم تنگته!
عصبی دستمو کشیدم و گفتم
_اگه نمیخوای همه چیو به مامان جونت بگم تا مورد خشم ارباب قرار نگیری و از ارث محروم نشی راتو بکش برو... داری صبرم و سر میاری اهورا.
بر خلاف خواستم عقب رفت و گفت
_اوکی داد بزن!
روی کاناپه نشست و گفت
_ولی اینو بدون به گوش بابای خودتم می رسه اون موقعست که میاد دستتو میگیره و مجبوری برگردی توی همون روستا.می دونی که با یه زن مطلقه چه رفتاری دارن؟
خفه خون گرفتم. حتی یک درصد هم دلم نمیخواست به اون جهنم برگردم.
روی کاناپه دراز کشید و گفت
_دوستانه می خوابیم.
چشمام گرد شد و گفتم
_برو بیرون. من با اینا خوابم نمیبره.
به لباسا و روسریم اشاره کردم که بی پروا گفت
_همش بچه بازی. از کی رو میگیری؟ از منی که انگشتم تو همه ی سوراخات رفته؟
با اخم نگاهش کردم.که گفت
_ریلکس بخواب من خستم چیزیم نمیبینم.
و چشماشو بست.
دلم میخواست داد بزنم.
این خونه ی لعنتی هم دو اتاق بیشتر نداشت که بدبختانه هم پذیرایی هم اتاق پر بود.
به سمت تخت رفتم و با همون روسری و لباسم زیر ملافه خریدم. حتی گره ی روسریمم شل ن...
با تته پته گفتم
_تو اینجایی؟
لبخند محوی زد و گفت
_میخواستی کجا باشم؟
_مامانت گفت که برو پیش زنت. چرا نرفتی؟
خواست جواب بده اما منصرف شد. دستم و روی دستگیره گذاشتم که دستشو روی دستم گذاشت. برق گرفته نگاهش کردم که مسخ شده گفت
_دلم تنگته!
عصبی دستمو کشیدم و گفتم
_اگه نمیخوای همه چیو به مامان جونت بگم تا مورد خشم ارباب قرار نگیری و از ارث محروم نشی راتو بکش برو... داری صبرم و سر میاری اهورا.
بر خلاف خواستم عقب رفت و گفت
_اوکی داد بزن!
روی کاناپه نشست و گفت
_ولی اینو بدون به گوش بابای خودتم می رسه اون موقعست که میاد دستتو میگیره و مجبوری برگردی توی همون روستا.می دونی که با یه زن مطلقه چه رفتاری دارن؟
خفه خون گرفتم. حتی یک درصد هم دلم نمیخواست به اون جهنم برگردم.
روی کاناپه دراز کشید و گفت
_دوستانه می خوابیم.
چشمام گرد شد و گفتم
_برو بیرون. من با اینا خوابم نمیبره.
به لباسا و روسریم اشاره کردم که بی پروا گفت
_همش بچه بازی. از کی رو میگیری؟ از منی که انگشتم تو همه ی سوراخات رفته؟
با اخم نگاهش کردم.که گفت
_ریلکس بخواب من خستم چیزیم نمیبینم.
و چشماشو بست.
دلم میخواست داد بزنم.
این خونه ی لعنتی هم دو اتاق بیشتر نداشت که بدبختانه هم پذیرایی هم اتاق پر بود.
به سمت تخت رفتم و با همون روسری و لباسم زیر ملافه خریدم. حتی گره ی روسریمم شل ن...
۷.۳k
۰۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.