part
part¹⁰
یومی:ا/ت
ا/ت: یومی من یونگی دوست ندارم من فقط بخاطر اینکه بابام پول نداشت و باید به یونگی میداد باهاش ازدواج کردم تا وقتی که بابام پول جمع کنه
سونهو: چقدره؟
ا/ت: ۲۵میلیارد
سونهو:یونگی دنبال پول نیست دنبال یه چیز دیگست
یومی: خب تا دیشب خوب بودی الان چیشد؟
ا/ت:نمیدونم نمیدونم رفتم خونه با یه دختر دیگه بود داشتن شام میخوردن
سونهو: چی؟ با کی؟
ا/ت:منم نمیدونم دیگه حس میکنم بهم خیانت شده روز اول عروسیم ولی من که اورو دوست ندارم چرا باید بهش اهمیت بدم
یومی: ا/ت تو الان خوب نیستی بیا یکم بخواب
ا/ت: باشه
چند دقیقه بعد
سونهو: چیشد؟
یومی: خوابش برد و اینکه تب داره خیلی گرمه یه کاری کن سونهو تو که دکتری
سونهو: میرم دارو بخرم میام
یومی: باشه
دوساعت بعد
ا/ت
یومی: ا/ت ا/ت
ا/ت: بله
یومی: بیا این قرص بخور
ا/ت: نه نمیخوام
یومی: سرما خوردی باید بخوری
ا/ت: بده بخورم
سونهو: یونگی بهم زنگ زد گفت که خبری ازت ندارم منم گفتم اینجایی
یومی:چرا اینکارو کردی؟
ا/ت: نه یومی من خودم میخواستم برگردم
یومی: سونهو هرچی میدونی درباره یونگی باید بهمون بگی
سونهو: عزیزم ببین من از بچگی با یونگی دوستم نمیتونم اینکارو کنم
تق تق تق
ا/ت: سونهو یومی ممنون که گذاشتید اینجا بمونم دیر شده دیگه میرم
یومی: صبر کن
یومی رفت درو باز کرد
یونگی: سلام ا/ت رو بگو بیاد
یومی: میشه ا/ت امشب اینجا بمونه
یونگی: چرا بمونه؟ خودش میگه؟
یومی: نه نه
یونگی: پس بجاش تصمیم نگیر اگه خودش گفته بود میزاشتم
سونهو: سلام
یونگی: سلام
ا/ت: بریم
یونگی:بریم خدافظ
رفتیم تو ماشین
یونگی: دستت ببینم
ا/ت: نمیخواد
یونگی: سونهو گفت سرما خوردی
ا/ت: سرما خوردگی یه چیز عادیه
یونگی: عصبانی چرا؟
ا/ت: دوست دارم عصبانی باشم مشکلیه
یونگی: نه ولی از هرجا عصبانی هستی رو من خالی نکن.
ا/ت:خستم میخوام استراحت کنم میشه چیزی نگی
زمان حال
یونگی: یونا عزیزم اینجا یه چیز عجیب فهمیدم
یونا: چی بابا
یونگی: فهمیدم ا/ت همونیه که از بچگی دوسش داشتم
یونا: مامان
یونگی: اره مامانت یه خواهر دوقلو داشت که از بچگی از من متنفر بود ولی مامانت با من خیلی صمیمی بود من همیشه اسمهاشون رو اشتباه میگفتم والان فهمیدم که ا/ت دوست صمیمی بچگیم بوده نه اونی که ازم متنفره
یونا: از کجا فهمیدی؟
گذشته
یونگی: هنوز داریش؟
ا/ت: چیو؟
یونگی: زخم رو گردنت
دستمو گذاشتم رو گردنم
ا/ت: من اینو از بچگی دارم
یونگی: چیشده بود
ا/ت: با یکی از دوستای قدمیم داشتیم در خونه هارو میزدیم و فرار میکردیم یه زن عصبانی بود یه چوب دستش بود با اون زد تو گردنم بخاطر همین زخمش مونده
یونگی: با دوست قدیمیت هنوز در ارتباطی؟
#فیک
#سناریو
یومی:ا/ت
ا/ت: یومی من یونگی دوست ندارم من فقط بخاطر اینکه بابام پول نداشت و باید به یونگی میداد باهاش ازدواج کردم تا وقتی که بابام پول جمع کنه
سونهو: چقدره؟
ا/ت: ۲۵میلیارد
سونهو:یونگی دنبال پول نیست دنبال یه چیز دیگست
یومی: خب تا دیشب خوب بودی الان چیشد؟
ا/ت:نمیدونم نمیدونم رفتم خونه با یه دختر دیگه بود داشتن شام میخوردن
سونهو: چی؟ با کی؟
ا/ت:منم نمیدونم دیگه حس میکنم بهم خیانت شده روز اول عروسیم ولی من که اورو دوست ندارم چرا باید بهش اهمیت بدم
یومی: ا/ت تو الان خوب نیستی بیا یکم بخواب
ا/ت: باشه
چند دقیقه بعد
سونهو: چیشد؟
یومی: خوابش برد و اینکه تب داره خیلی گرمه یه کاری کن سونهو تو که دکتری
سونهو: میرم دارو بخرم میام
یومی: باشه
دوساعت بعد
ا/ت
یومی: ا/ت ا/ت
ا/ت: بله
یومی: بیا این قرص بخور
ا/ت: نه نمیخوام
یومی: سرما خوردی باید بخوری
ا/ت: بده بخورم
سونهو: یونگی بهم زنگ زد گفت که خبری ازت ندارم منم گفتم اینجایی
یومی:چرا اینکارو کردی؟
ا/ت: نه یومی من خودم میخواستم برگردم
یومی: سونهو هرچی میدونی درباره یونگی باید بهمون بگی
سونهو: عزیزم ببین من از بچگی با یونگی دوستم نمیتونم اینکارو کنم
تق تق تق
ا/ت: سونهو یومی ممنون که گذاشتید اینجا بمونم دیر شده دیگه میرم
یومی: صبر کن
یومی رفت درو باز کرد
یونگی: سلام ا/ت رو بگو بیاد
یومی: میشه ا/ت امشب اینجا بمونه
یونگی: چرا بمونه؟ خودش میگه؟
یومی: نه نه
یونگی: پس بجاش تصمیم نگیر اگه خودش گفته بود میزاشتم
سونهو: سلام
یونگی: سلام
ا/ت: بریم
یونگی:بریم خدافظ
رفتیم تو ماشین
یونگی: دستت ببینم
ا/ت: نمیخواد
یونگی: سونهو گفت سرما خوردی
ا/ت: سرما خوردگی یه چیز عادیه
یونگی: عصبانی چرا؟
ا/ت: دوست دارم عصبانی باشم مشکلیه
یونگی: نه ولی از هرجا عصبانی هستی رو من خالی نکن.
ا/ت:خستم میخوام استراحت کنم میشه چیزی نگی
زمان حال
یونگی: یونا عزیزم اینجا یه چیز عجیب فهمیدم
یونا: چی بابا
یونگی: فهمیدم ا/ت همونیه که از بچگی دوسش داشتم
یونا: مامان
یونگی: اره مامانت یه خواهر دوقلو داشت که از بچگی از من متنفر بود ولی مامانت با من خیلی صمیمی بود من همیشه اسمهاشون رو اشتباه میگفتم والان فهمیدم که ا/ت دوست صمیمی بچگیم بوده نه اونی که ازم متنفره
یونا: از کجا فهمیدی؟
گذشته
یونگی: هنوز داریش؟
ا/ت: چیو؟
یونگی: زخم رو گردنت
دستمو گذاشتم رو گردنم
ا/ت: من اینو از بچگی دارم
یونگی: چیشده بود
ا/ت: با یکی از دوستای قدمیم داشتیم در خونه هارو میزدیم و فرار میکردیم یه زن عصبانی بود یه چوب دستش بود با اون زد تو گردنم بخاطر همین زخمش مونده
یونگی: با دوست قدیمیت هنوز در ارتباطی؟
#فیک
#سناریو
- ۳۰.۱k
- ۱۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط