رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
پارت¹⁸
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
اگه جیسو..
همون دختری باشه که من عاشقش بودم..
ولی اون موقعه ماه گرفتی نداشت..
نه نه.. نمیتونه اون باشه..
گوشیم زنگ خورد، جین بود.
جین: یونگی بیا دم در من و از شر این خبرنگارا خلاص کن ولم نمیکنن.
من: هوفف.باشه اومدم.
با نامجون رفتیم پایین و بعد یه عالمه فک زدن با خبرنگارای سمج اومدیم خونه.
جین: برو این اسپری آسم و دوبار بزن داخل دهنش.
من: چرا خودت نمیری اقای فداکار؟
جین: من خستم تو برو.
من: مگه کوه کندی؟
جیمین اسپری و از دست جین قاپید و گفت: چتونهههه شماها؟
تا یه ساعت پیش سر نجات دادن جیسو رقابت میکردین حالا هیچکدومتون نمیرین؟
اصن خودم میرم!
جین اخمی کرد و اسپری و از دست جین گرفت و گفت: لازم نکرده! خودم میرم.
نمیخواستم با جیسو روبه رو بشم..
میترسیدم..
از واقعیت..
بدجور ذهنم درگیر بود.
#جیسو
یهو چشمامو باز کردم و نشستم روی تخت..
وای..
حالم خوب نیستا، دوباره دراز کشیدم.
میتونستم راحت نفس بکشم.
روی میز عسلی یه لیوان آب و یه اسپری آسم بود!
اخجوننننننن.
کی رفته گرفته؟
همش مایه دردسرم واسه جین.
نگاهی به ساعت کردم، ۱۰ رو نشون میداد!
اوه، چقد بیهوش بودم؟
ولی باز خوابم میومد، سرمو گذاشتم و خوابیدم..
تیپم خوب شده؟
تو همیشه خوبی..
چه ساختمون بزرگی..
دستتو ازممم بکش...
اگه بهش دست بزنی میکشمت..
نههههههه..
هراسون از خواب بلند شدمممم.
یه بند جیغ میکشیدم.
این چی بوددددد من دیدمممممم؟
سریع یه قلپ آب خوردم.
وای..
چه خواب عجیب غریبی..
جین تو خواب من چیکار میکنه؟
چرا از اون ساختمون افتادیم پایین؟
پوف.بیخیال، هوا روشن شده.
سر و صدا از بیرون میومد.
رفتم بیرون که دیدم بله، دارن لوستر و برمیدارن.
یونگی هم که مث ماهی با دهن باز روی کاناپه نزدیک تلوزیون با این همه سر و صدا خواب بود.
بعد برداشتن و یه خورده حرف زدن همه شون رفتن.
هرچی اصرار کردم ناهار بمونن ولی رفتن.
منم یه جارو برقی کشیدم و تمیز کاری.
پارت¹⁸
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
اگه جیسو..
همون دختری باشه که من عاشقش بودم..
ولی اون موقعه ماه گرفتی نداشت..
نه نه.. نمیتونه اون باشه..
گوشیم زنگ خورد، جین بود.
جین: یونگی بیا دم در من و از شر این خبرنگارا خلاص کن ولم نمیکنن.
من: هوفف.باشه اومدم.
با نامجون رفتیم پایین و بعد یه عالمه فک زدن با خبرنگارای سمج اومدیم خونه.
جین: برو این اسپری آسم و دوبار بزن داخل دهنش.
من: چرا خودت نمیری اقای فداکار؟
جین: من خستم تو برو.
من: مگه کوه کندی؟
جیمین اسپری و از دست جین قاپید و گفت: چتونهههه شماها؟
تا یه ساعت پیش سر نجات دادن جیسو رقابت میکردین حالا هیچکدومتون نمیرین؟
اصن خودم میرم!
جین اخمی کرد و اسپری و از دست جین گرفت و گفت: لازم نکرده! خودم میرم.
نمیخواستم با جیسو روبه رو بشم..
میترسیدم..
از واقعیت..
بدجور ذهنم درگیر بود.
#جیسو
یهو چشمامو باز کردم و نشستم روی تخت..
وای..
حالم خوب نیستا، دوباره دراز کشیدم.
میتونستم راحت نفس بکشم.
روی میز عسلی یه لیوان آب و یه اسپری آسم بود!
اخجوننننننن.
کی رفته گرفته؟
همش مایه دردسرم واسه جین.
نگاهی به ساعت کردم، ۱۰ رو نشون میداد!
اوه، چقد بیهوش بودم؟
ولی باز خوابم میومد، سرمو گذاشتم و خوابیدم..
تیپم خوب شده؟
تو همیشه خوبی..
چه ساختمون بزرگی..
دستتو ازممم بکش...
اگه بهش دست بزنی میکشمت..
نههههههه..
هراسون از خواب بلند شدمممم.
یه بند جیغ میکشیدم.
این چی بوددددد من دیدمممممم؟
سریع یه قلپ آب خوردم.
وای..
چه خواب عجیب غریبی..
جین تو خواب من چیکار میکنه؟
چرا از اون ساختمون افتادیم پایین؟
پوف.بیخیال، هوا روشن شده.
سر و صدا از بیرون میومد.
رفتم بیرون که دیدم بله، دارن لوستر و برمیدارن.
یونگی هم که مث ماهی با دهن باز روی کاناپه نزدیک تلوزیون با این همه سر و صدا خواب بود.
بعد برداشتن و یه خورده حرف زدن همه شون رفتن.
هرچی اصرار کردم ناهار بمونن ولی رفتن.
منم یه جارو برقی کشیدم و تمیز کاری.
۲.۸k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.