🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت45 #جلد_دوم
بعد این همه وقتی که مشکلات داشتیم ناراحت بودیم امشب وخوش بگذرونیم.
دخترمون حالش جا بیاد .
منو به سمت خودش برگردوند
_ بهترین کارو کردی عزیزم دلش می گرفت از این حال و هوای خونه .
ازاتاق بیرون رفتیم و پشت میز که رسیدیم مونس تمام غذاها را به هم ریخته بود هر دو با چشم گشاد بهش نگاه کردیم که مونس دست روغنی شو روی لباس کشید مثلاً تمیز کرد و گفت:
_ گشنه ام بود
کمی مکث کردم بالاخره با اهورا نتونستیم خودمونو کنترل کنیم و با صدای بلند خندیدیم.
شام با خنده و شوخی و دلخوش خورده شد
همه توی پذیرایی جلوی تلویزیون نشسته بودیم مونس توی بغل باباش لم داده بود و کم کم داشت خوابش می برد.
اهورا اروم رو بلندش کرد و به اتاقش بردش روی تختش گذاشت.
وقتی که برگشت دستشو به سمتم دراز کرد و سریع از جام بلند شدم و دستش گرفتم
_ بیا ببینم چه خبره امشب!
دستامو دور گردنش حلقه کردم بوسیدمش
_چه خبری باشه ؟هیچ خبری نیست فقط قراره ما دوتا خیلی خوش بگذرونیم.
ابروهاش بالا پرید و گفت:
_ شیطون شدی از این کارام بلدی؟
دستشو کشیدم سمت اتاق بردمش
چرا بلد نباشم خیلی هم خوب بلدم به این حرفم خندید با هم وارد اتاق شدیم .
درو بست منو به دیوار چسبوند پیشونیش روی پیشونیم گذاشت
_ خیلی دوست دارم دختر خیلی زیاد دوست دارم..
میخواستم شب خوبی براش بسازم میخواستم امشب هر طوری که شده به خواستم برسم البته که خواستم فقط و فقط به نفع خانواده اش بود و من هیچ سهمی توش نداشتم اما وقتی به هش فکر میکردم دلم می خواست هر چه زودتر این اتفاق بیفته و من راحت بشم از تهدیداشون.
خودم پیش قدم شدم ب
لبام و روی لبای داغش گذاشتم و بوسیدمش این کارم بدجور دیوونش کرد که منو از دیوارجدا کرد و به سمت تخت بردمن و روی تخت هول داد
روی تنم خیمه زد.
همراهیش کردم....
خیلی وقت بود کنار هم این جور با دل خوش آروم نشده بودیم.
سرم روی سینه برهنه اهورا بود واون موهام نوازش می کرد.
از شبی گذرونده بودیم خیلی راضی بودم.
اهورا انگشت هاش لابلای موهام می چرخید موهامو شونه می زد.
#جذاب #FANDOGHI #فردوس_برین #تهدید_عادیه_حمله_کن_پشمک #هنر #مرگ_بر_کرونا😁 #خلاقیت #عاشقانه #عکس #عکس_نوشته #هنر_عکاسی
#خان_زاده #پارت45 #جلد_دوم
بعد این همه وقتی که مشکلات داشتیم ناراحت بودیم امشب وخوش بگذرونیم.
دخترمون حالش جا بیاد .
منو به سمت خودش برگردوند
_ بهترین کارو کردی عزیزم دلش می گرفت از این حال و هوای خونه .
ازاتاق بیرون رفتیم و پشت میز که رسیدیم مونس تمام غذاها را به هم ریخته بود هر دو با چشم گشاد بهش نگاه کردیم که مونس دست روغنی شو روی لباس کشید مثلاً تمیز کرد و گفت:
_ گشنه ام بود
کمی مکث کردم بالاخره با اهورا نتونستیم خودمونو کنترل کنیم و با صدای بلند خندیدیم.
شام با خنده و شوخی و دلخوش خورده شد
همه توی پذیرایی جلوی تلویزیون نشسته بودیم مونس توی بغل باباش لم داده بود و کم کم داشت خوابش می برد.
اهورا اروم رو بلندش کرد و به اتاقش بردش روی تختش گذاشت.
وقتی که برگشت دستشو به سمتم دراز کرد و سریع از جام بلند شدم و دستش گرفتم
_ بیا ببینم چه خبره امشب!
دستامو دور گردنش حلقه کردم بوسیدمش
_چه خبری باشه ؟هیچ خبری نیست فقط قراره ما دوتا خیلی خوش بگذرونیم.
ابروهاش بالا پرید و گفت:
_ شیطون شدی از این کارام بلدی؟
دستشو کشیدم سمت اتاق بردمش
چرا بلد نباشم خیلی هم خوب بلدم به این حرفم خندید با هم وارد اتاق شدیم .
درو بست منو به دیوار چسبوند پیشونیش روی پیشونیم گذاشت
_ خیلی دوست دارم دختر خیلی زیاد دوست دارم..
میخواستم شب خوبی براش بسازم میخواستم امشب هر طوری که شده به خواستم برسم البته که خواستم فقط و فقط به نفع خانواده اش بود و من هیچ سهمی توش نداشتم اما وقتی به هش فکر میکردم دلم می خواست هر چه زودتر این اتفاق بیفته و من راحت بشم از تهدیداشون.
خودم پیش قدم شدم ب
لبام و روی لبای داغش گذاشتم و بوسیدمش این کارم بدجور دیوونش کرد که منو از دیوارجدا کرد و به سمت تخت بردمن و روی تخت هول داد
روی تنم خیمه زد.
همراهیش کردم....
خیلی وقت بود کنار هم این جور با دل خوش آروم نشده بودیم.
سرم روی سینه برهنه اهورا بود واون موهام نوازش می کرد.
از شبی گذرونده بودیم خیلی راضی بودم.
اهورا انگشت هاش لابلای موهام می چرخید موهامو شونه می زد.
#جذاب #FANDOGHI #فردوس_برین #تهدید_عادیه_حمله_کن_پشمک #هنر #مرگ_بر_کرونا😁 #خلاقیت #عاشقانه #عکس #عکس_نوشته #هنر_عکاسی
۶.۹k
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.