نه نه اقای کوک...لطفا اگه میشه بزارید خودم بگردم...خودم پ
_نه نه اقای کوک...لطفا اگه میشه بزارید خودم بگردم...خودم پیدا میکنم فقط اگه میشه از شرکت یه وام کوچولوواسم جور کنین
خندید
+پول از من قرض نمیگیری یعنی؟
_نه واقعا میخوام مستقل شم
سرشو تکونداد
+خب پس امروز یه سر برو قسمت امور مالی شرکت اونجا اقای کانگ راهنماییت میکنه
_ممنونم اقای کوک...
لبخند زد
+خواهش میکنم
صبحونشوخورد و سوار شدیم و راه افتادیم سمت کمپانی...از اینکه قرار بود مستقل شم احساس خوبی داشتم...قرار بود خودم خونه داشته باشم...سرکار برم...خلاصه قرار بود ب همه ارزوهام برسم...لبامو گاز گرفتم..یعنی ته قراره امروز پیدام کنه؟ اصلا اگه چیزی بگه بهش میگم: برو...اگه نری ب پلیس زنگ میزنم
نه این خیلی بد میشه...بهش میگم دفعه اخرت باشه مزاحمم میشی ...نه بابا اینم مسخرس...اصلا میزنم توگوشش...سرمو با دستام قالبگرفتم...خدایا چیکار کنم؟ کابوس هرروزم شده بود...چیزی نمیشه رائل نگران نباش...
+رائل
برگشتم سمت کوک..ماشین وایساده بود...
_عه من نفهمیدم رسیدیم..ببخشید
+چته چرا انگار گرفته بنظر میای؟!
_من؟ گرفته؟ نه بابا چیزی نشده...کارت شناساییمو گردنم انداختم
و از ماشین اومدم بیرون...خاک تو سرت کنن رائل..دقیقا مثل دیوونه ها رفتار میکنی
کوک که پیاده شد روکردم سمتش
_من زودتر میرم اقای کوک...اینجوری کسینمیبینتمون..بدون اینکه منتظر جوابش باشم راه افتادم سمت در ورودی...خدا بگم چیکارت نکنه ته...هرچی بدبختی میکشم بخاطرتوعه....یه نگاه به ساعتم انداختم...۸بود..خب خوبه هنوز وقت دارم..کلاسم ساعت۹ شروع میشه...حدودا ۱۰ دقیقه گشتم تا قسمت امور مالی رو پیدا کردم و واسه وام درخواست دادم واومدم بیرون...ساعت ۸:۴۵ شده بود...خب میتونستم یه قهوه بخورم و برمسرکلاس...کافه نزدیک بود..سریع یه قهوه گرفتم و راه افتادم سمت صندلیای گوشه سالن ونشستم..داشتم قهومو تکون میدادم که با شنیدن صدا ینفر سرمو بالا اوردم
+سلام...
یه پسر ه بود که مثل من قهوه دستش گرفته بود
_سلام بفرمایید
خندید
+پول از من قرض نمیگیری یعنی؟
_نه واقعا میخوام مستقل شم
سرشو تکونداد
+خب پس امروز یه سر برو قسمت امور مالی شرکت اونجا اقای کانگ راهنماییت میکنه
_ممنونم اقای کوک...
لبخند زد
+خواهش میکنم
صبحونشوخورد و سوار شدیم و راه افتادیم سمت کمپانی...از اینکه قرار بود مستقل شم احساس خوبی داشتم...قرار بود خودم خونه داشته باشم...سرکار برم...خلاصه قرار بود ب همه ارزوهام برسم...لبامو گاز گرفتم..یعنی ته قراره امروز پیدام کنه؟ اصلا اگه چیزی بگه بهش میگم: برو...اگه نری ب پلیس زنگ میزنم
نه این خیلی بد میشه...بهش میگم دفعه اخرت باشه مزاحمم میشی ...نه بابا اینم مسخرس...اصلا میزنم توگوشش...سرمو با دستام قالبگرفتم...خدایا چیکار کنم؟ کابوس هرروزم شده بود...چیزی نمیشه رائل نگران نباش...
+رائل
برگشتم سمت کوک..ماشین وایساده بود...
_عه من نفهمیدم رسیدیم..ببخشید
+چته چرا انگار گرفته بنظر میای؟!
_من؟ گرفته؟ نه بابا چیزی نشده...کارت شناساییمو گردنم انداختم
و از ماشین اومدم بیرون...خاک تو سرت کنن رائل..دقیقا مثل دیوونه ها رفتار میکنی
کوک که پیاده شد روکردم سمتش
_من زودتر میرم اقای کوک...اینجوری کسینمیبینتمون..بدون اینکه منتظر جوابش باشم راه افتادم سمت در ورودی...خدا بگم چیکارت نکنه ته...هرچی بدبختی میکشم بخاطرتوعه....یه نگاه به ساعتم انداختم...۸بود..خب خوبه هنوز وقت دارم..کلاسم ساعت۹ شروع میشه...حدودا ۱۰ دقیقه گشتم تا قسمت امور مالی رو پیدا کردم و واسه وام درخواست دادم واومدم بیرون...ساعت ۸:۴۵ شده بود...خب میتونستم یه قهوه بخورم و برمسرکلاس...کافه نزدیک بود..سریع یه قهوه گرفتم و راه افتادم سمت صندلیای گوشه سالن ونشستم..داشتم قهومو تکون میدادم که با شنیدن صدا ینفر سرمو بالا اوردم
+سلام...
یه پسر ه بود که مثل من قهوه دستش گرفته بود
_سلام بفرمایید
۸.۳k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.