چرا اینقد فضول بود اخه؟ نمیتونه به هفته مخفی کنه؟ چه غلطی
چرا اینقد فضول بود اخه؟ نمیتونه به هفته مخفی کنه؟ چه غلطی کنم حالا...ته هم میفهمه...قهومو از رو صندلی ورداشتم که یهو لیوان از دستم سر خورد و قهوههمش ریخت رو لباسم... یاخداااااا چیکاااار کنممممم
کلاسم شروع شده بود...لباسم صورتی کمرنگ بود رنگ قهوه ای روشقشنگ مشخص بود...اشکام سرازیر شد...رائل فقط خاک عالم تو سرت..چه غلطی میخوای بکنی حالا؟دامنمو گرفتم که قهوه نریزه روپام حداقل و راه افتادم سمت دستشویی...باید پاکش میکردم...هرچی اب میریختم روش بیشتر میشد...باید چیکار میکردم؟...امروز اولین کلاسم بود مثلا.. کاش همین الان بمیرم... نگاهم به اینه افتاد..رنگ و رو نداشتم...مثل مرده متحرک شده بودم...یکم اب به صورتم زدم...این کارت فایده نداشت باید میرفتم سراغ کوک..دامنم حالا کاملا خیس شده بود...همه با تعجب نگاهم میکردن..البته حقم داشتن..واسه اینکه خودم خیس کنم زیادی بزرگ بودم...سرمو پایین گرفتم که صورتمو نبینن...اره حتما نمیبینن دختره خنگ...یهو چشمم به یه جفت کفش مشکی افتاد که جلوم وایساد...اروم سرمو بالا اوردم...یه لحظه احساس کردم قلبم نبض نداره...طبق معمول دستاش توجیب شلوارش بود... پوزخند زد
+به به خانم لی...
لبمو گاز گرفتم...بلاخره پیدام کرد...سرجام خشکم زده بود..اومد نزدیکم و اروم دم گوشم گفت
+خودت بدون هیچحرکت اضافه ای راه بیفت دنبالم...نمیخوام جلو این همه ادم ب زور ببرمت...
وتند تند راه افتاد سمت اتاقش...
منم سرمو انداختم پایین و راه افتادم دنبالش... بلاخره این اتفاق باید میفتاد دیگه...تا ابد نمیتونستم مخفی بمونم...احساس میکردم پاهام دنبالم نمیاد..در اتاقشو وا کرد و رفت داخل...منم پشت سرش راه افتادم...درو محکم بست
+خب...تموم این مدت کجا بودی؟
رائل یکبارم شده توزندگیت عرضه داشته باش و ازش نترس
سرمو بالا گرفتم
_فکر میکنم به خودم مربوط باشه
پوزخند زد
+میگم کجا بودی؟ منکه میدونم خونه کوک بودی...حتی اونروزیم که اومدم اونجا...حس کردم اونجایی...اما خودتو قایم کردهبودی...
_فکرمیکنم مربوط به مسائل شخصیم باشه
بهم نزدیک شد...بوی عطرشو قشنگ حس میکردم
+
کلاسم شروع شده بود...لباسم صورتی کمرنگ بود رنگ قهوه ای روشقشنگ مشخص بود...اشکام سرازیر شد...رائل فقط خاک عالم تو سرت..چه غلطی میخوای بکنی حالا؟دامنمو گرفتم که قهوه نریزه روپام حداقل و راه افتادم سمت دستشویی...باید پاکش میکردم...هرچی اب میریختم روش بیشتر میشد...باید چیکار میکردم؟...امروز اولین کلاسم بود مثلا.. کاش همین الان بمیرم... نگاهم به اینه افتاد..رنگ و رو نداشتم...مثل مرده متحرک شده بودم...یکم اب به صورتم زدم...این کارت فایده نداشت باید میرفتم سراغ کوک..دامنم حالا کاملا خیس شده بود...همه با تعجب نگاهم میکردن..البته حقم داشتن..واسه اینکه خودم خیس کنم زیادی بزرگ بودم...سرمو پایین گرفتم که صورتمو نبینن...اره حتما نمیبینن دختره خنگ...یهو چشمم به یه جفت کفش مشکی افتاد که جلوم وایساد...اروم سرمو بالا اوردم...یه لحظه احساس کردم قلبم نبض نداره...طبق معمول دستاش توجیب شلوارش بود... پوزخند زد
+به به خانم لی...
لبمو گاز گرفتم...بلاخره پیدام کرد...سرجام خشکم زده بود..اومد نزدیکم و اروم دم گوشم گفت
+خودت بدون هیچحرکت اضافه ای راه بیفت دنبالم...نمیخوام جلو این همه ادم ب زور ببرمت...
وتند تند راه افتاد سمت اتاقش...
منم سرمو انداختم پایین و راه افتادم دنبالش... بلاخره این اتفاق باید میفتاد دیگه...تا ابد نمیتونستم مخفی بمونم...احساس میکردم پاهام دنبالم نمیاد..در اتاقشو وا کرد و رفت داخل...منم پشت سرش راه افتادم...درو محکم بست
+خب...تموم این مدت کجا بودی؟
رائل یکبارم شده توزندگیت عرضه داشته باش و ازش نترس
سرمو بالا گرفتم
_فکر میکنم به خودم مربوط باشه
پوزخند زد
+میگم کجا بودی؟ منکه میدونم خونه کوک بودی...حتی اونروزیم که اومدم اونجا...حس کردم اونجایی...اما خودتو قایم کردهبودی...
_فکرمیکنم مربوط به مسائل شخصیم باشه
بهم نزدیک شد...بوی عطرشو قشنگ حس میکردم
+
۸.۴k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.