پارت بیست و هشت
کیم بدون توجه به سوبیک سمت رئیسش دوید
•اقا حالتون خوبه؟
-ادبش کن
دوباره داد زد
سوهو سمت سوبیک رفت و دستشو گرفتم
•گور خودتو کندی جوجه
سوبیکو سمت زیر زمین برد
گوشیشو از جیبش در اورد و شماره کریسو گرفت
'نی هاو (سلام به زبان چینیه)
•کریس منم
'سوهویا
'چیزی شده
•میخوام یکی رو از کشور خارج کنی
'کی؟
•ی دختر بچه
'بعد چیکارش کنم؟
•نمیدونم
•هرکاری دلت میخواد
'هوم باشه
تماسشو قط کرد و به سوبیک نگا کرد
•من قول دادم فراریت بدم ولی قول ندادم تورو پیش بابات برگردونم
+چی؟
کیم بدون توجه به تعجب سوبیک از زیرزمین خارج شد و درو قفل کرد
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
تو اون زیر زمین تاریک و ترسناک تنها موند
تمام اتفاقات دوباره تو ذهنش مرور میشد
نمیتونست جلوی اشکاشو بگیره
یعنی سرنوشتش این بود؟! چرا؟ مگه چیکار کرده؟
روی زمین نشت و به دیوار تکیه داد
محو فکر کردن بود که خوابش برد
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
سمت اتاق رئیسش رفت با دیدن چان که سر پانسمان شده خوابیده لبخندی زد
چان وقتی خواب بود مهربون تر به نظر میرسید
سمت چان قدم برداشت و بعد از اینکه پتو رو روی چانیول کشید خم شد و بوسه ای به پیشونی چان زد
از بچگی با چان بزرگ شده بود
میدونست چان خودشو پشت نقاب سرد بودن پنهان کرده
فلش بک*
-بس کن بک
+چان من نمیتونم با تو ازدواج کنم
+چرا نمیفهمی
بک با سنگ دلی گفت
-باور کن از کارام دست میکشم
-میشم چیزی که میخوای
+من میخوام مثل بقیه زندگی کنم
+میخوام بچه داشته باشم
+نمیخوام تو رابطه باتم باشم بفهم
با تموم شدن حرفش سمت ماشینش رفت و چان دلشکسته رو تنها گذاشت
پایان فلش بک*
بخاطر این موضوع بود که چان اینقدر از سوبیک متنفره
با صدای گوشیش به خودش اومد
کریس بود!
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
•اقا حالتون خوبه؟
-ادبش کن
دوباره داد زد
سوهو سمت سوبیک رفت و دستشو گرفتم
•گور خودتو کندی جوجه
سوبیکو سمت زیر زمین برد
گوشیشو از جیبش در اورد و شماره کریسو گرفت
'نی هاو (سلام به زبان چینیه)
•کریس منم
'سوهویا
'چیزی شده
•میخوام یکی رو از کشور خارج کنی
'کی؟
•ی دختر بچه
'بعد چیکارش کنم؟
•نمیدونم
•هرکاری دلت میخواد
'هوم باشه
تماسشو قط کرد و به سوبیک نگا کرد
•من قول دادم فراریت بدم ولی قول ندادم تورو پیش بابات برگردونم
+چی؟
کیم بدون توجه به تعجب سوبیک از زیرزمین خارج شد و درو قفل کرد
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
تو اون زیر زمین تاریک و ترسناک تنها موند
تمام اتفاقات دوباره تو ذهنش مرور میشد
نمیتونست جلوی اشکاشو بگیره
یعنی سرنوشتش این بود؟! چرا؟ مگه چیکار کرده؟
روی زمین نشت و به دیوار تکیه داد
محو فکر کردن بود که خوابش برد
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
سمت اتاق رئیسش رفت با دیدن چان که سر پانسمان شده خوابیده لبخندی زد
چان وقتی خواب بود مهربون تر به نظر میرسید
سمت چان قدم برداشت و بعد از اینکه پتو رو روی چانیول کشید خم شد و بوسه ای به پیشونی چان زد
از بچگی با چان بزرگ شده بود
میدونست چان خودشو پشت نقاب سرد بودن پنهان کرده
فلش بک*
-بس کن بک
+چان من نمیتونم با تو ازدواج کنم
+چرا نمیفهمی
بک با سنگ دلی گفت
-باور کن از کارام دست میکشم
-میشم چیزی که میخوای
+من میخوام مثل بقیه زندگی کنم
+میخوام بچه داشته باشم
+نمیخوام تو رابطه باتم باشم بفهم
با تموم شدن حرفش سمت ماشینش رفت و چان دلشکسته رو تنها گذاشت
پایان فلش بک*
بخاطر این موضوع بود که چان اینقدر از سوبیک متنفره
با صدای گوشیش به خودش اومد
کریس بود!
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
۳.۹k
۰۲ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.