آخرین بی خوابی!
آخرین بی خوابی!
سلام من سهیل پازوکی یکی از علاقه مند به ماوراح و ارواح هستم
از کودکی علاقه شدیدی به دیدن مناطق جن زده داشتم
از وقتی که فارق التحصیل شدم بهمراه دو دوست صمیمی ام
فرشید و مینا که همدانشگاهی هم بودیم و بعدا فرشید و مینا ازدواج کردن به سفرهای گروهی میریم و راجب ارواح تحقیق میکنیم...
صبح به آرامی بیدار شدم و دست و صورتم رو شستم در آیینه نگاهی به خودم انداختم ، تلویزیون رو روشن کردم در یک دستم کنترل و در دست دیگرم لیوان چایی ام گرفته بودم که یکدفعه صدای جیغ زنانه و بلندی از اتاقم بلند شد از شدت شوک تکانی خوردم و چایی روی پام ریخت
صدای داد من و جیغ باهم قاطی شده بود
بدو بدو به داخل اتاق دویدم اما کسی آنجا نبود
نگاهی به موبایلم انداختم که صدا از داخلش می امد
آرام قدم برداشتم اسم فرشید روی گوشی افتاده بود
نفس راحتی کشیدم و فوشی نثارش کردم و برداشتم:
الو...سلام سهیل جون...نترسیدی که ...سریعا گفتم: نکبت این صدای مزخرف چی بود؟
خنده ای کرد و گفت: دیروز بلوتوث کردم بعد گذاشتم
رو زنگت تا یه شوکه باحال بهت بدم!!
همین که امدم یه فوش نون و آبدار بهش بدم
گفت: راستی...یه سوپرایز برات دارم
یادته گفتم مینا چند وقته خواب یه کلبه رو میبینه
گفتم: آره .. چطور؟
فرشید با هیجان بیشتر ادامه داد: دیشب هم باز اون خوابو دید
تا اینکه اتفاقی فهمیدم اون کلبه واقعا وجود داره
توی دهکده مادربزرگش تو حاشیه کرج هستش
با کنجکاوی گفتم : خوب..
ادامه داد: اهالی روستا میگن جن زدس هر ماه یکروز صدای جیغ و داد از کلبه می آید
هرکی هم واردش شده دیگه برنگشته!!
مادربزرگش میگفت همین دیشب یکی از اهالی که خوابگرد بوده بطور اتفاقی بسمت کلبه میرفته
که یک هیزم شکن که داشته از اونجا رد میشه
بیدارش میکنه...اونم یادش نمی اومده که چه خوابی میدیده
میگن هرکیو میخواد بگیره به خوابش میاد و میکشونش اونجا
گفتم: خوب ... حالا میخوای چیکار کنی!؟؟؟
فرشید بلافاصله گفت: خوب این که سئوال نداره
چه سوژه ای بهتر از این ...خیلی وقته تجسس نکردیم
لبم رو پیچوندم و گفتم : خیلی خوب باشه
از جا بلند شدم لباسم رو پوشیدم
از راه پله داشتم پایین می رفتم که خانم ملکی پیرزن همسایه گفت: مادر میشه کمکم کنی
این زنبیلو برام بیاری بالا ...بعد بدون اینکه منتظر جواب شه زنبیل و گذاشت زمین و راه افتاد
سری از تاسف تکان دادم و زنبیلو برداشتم
بقدری سنگین بود که انگار یه کامیون بار توشه وقتی رسیدم جلو در خانه از شدت نفس نفس زدن داشتم خفه میشدم ...
دوباره برگشتم پایین و سوار ماشین شدم
از پارکینگ بیرون زدم یکدفعه یک گربه پرید جلوی ماشین ترمز کردم
گربه چپ چپ نگاهم کرد ورد شد
پوزخندی زدم و به راهم ادامه دادم
بلاخره رسیدم
هنوز زنگو نزده فرشید خندان درو باز کرد
با پیژامه گل گلی که پاش کرده بود شبیه
دلقکهای سیرک شده بود
ابروهاشو بالا انداخت و گفت:از صدای ترمزت فهمیدم خودتی
وارد خانه شدم مینا با دوتا چایی وارد خانه شد
سلامی بهش کردم ...فرشید گفت: پنجشنبه خوبه ؟
گفتم: چطور؟؟؟ مینا گفت: برای رفتن به کلبه دیگه!!!
سریع گفتم: مگه تو هم میخوای بیای؟
مینا اخماشو در هم کشید و گفت: ما همیشه 3 تایی تجسس میکردیم
گفتم: آره...ولی...ایندفعه تورو هدف قرار دادند
فرشید گفت: بیخیال اینا همش خوابه ..شرط میبندم
مثل اوندفعه که تو شمال یه خونه ویلایی بود میگفتن جن داره
بعدا فهمیدیم یکی یواشکی اونجا میخوابیده و سرصدا مال اون بوده
مینا گفت:امیدوارم.....ولی....
پنجشنبه زودتر از اینکه فکر کنم فرا رسید
کوله بارم رو بستم: چراغ قوه و ضبط صوت و طناب شمع و وسایل دیگر...قرآن جیبی ام را بوسیدم و داخل جیبم گذاشتم
همین که از در خانه بیرون زدم ملوک خانم رو دیدم که از سرکوچه با یه زنبیل بزرگ داشت می آمد ...چون پنجشنبه ها بچه هاش می آمدند خانه اش کلی خرید میکرد..بدو بدو سوار ماشین شدم
و گازشو گرفتم و از پارکینگ بیرون زدم
ملوک خانم تا ماشینو دید دست تکان داد
خودمو زدم به کوچه علی چپ و سریع دور شدم
همین که داخل خیابان پیچیدم دوباره اون گربه پرید جلو ماشین اما قبل از اینکه ترمز کنم بشکل فجیحی بهش تصادف کردم
خونش جلو ماشینو قرمز کرد
بدون اینکه پیاده شم لعنت فرستادم و به راهم ادامه دادم
چند دقیقه بعد دم یک جوی پرآب ایستادم
از ماشین پیاده شدم و دستمال را در جوی آب خیس کردم
جلو ماشین قسمت خونین رو پاک کردم
یکدفعه دستمال از دستم افتاد
دولا شدم زیر ماشین که دستمال رو بردارم
یکدفعه لاشه گربه با شکلی وحشتناک از زیر ماشین افتاد جلو چشام و یک ناله خفیف کرد
از ترس از جا پریدم سوار ماشین شدم و تا دم خونه فرشید اینا تخت گاز رفتم...جلو خانه از ماشین پیاده شدم
زنگو زدم .. فرشید و مینا هر کدام با یک کوله مثل کسانی که میخواهند کوه نوردی بروند آمدند و سوار شدند
در ط
سلام من سهیل پازوکی یکی از علاقه مند به ماوراح و ارواح هستم
از کودکی علاقه شدیدی به دیدن مناطق جن زده داشتم
از وقتی که فارق التحصیل شدم بهمراه دو دوست صمیمی ام
فرشید و مینا که همدانشگاهی هم بودیم و بعدا فرشید و مینا ازدواج کردن به سفرهای گروهی میریم و راجب ارواح تحقیق میکنیم...
صبح به آرامی بیدار شدم و دست و صورتم رو شستم در آیینه نگاهی به خودم انداختم ، تلویزیون رو روشن کردم در یک دستم کنترل و در دست دیگرم لیوان چایی ام گرفته بودم که یکدفعه صدای جیغ زنانه و بلندی از اتاقم بلند شد از شدت شوک تکانی خوردم و چایی روی پام ریخت
صدای داد من و جیغ باهم قاطی شده بود
بدو بدو به داخل اتاق دویدم اما کسی آنجا نبود
نگاهی به موبایلم انداختم که صدا از داخلش می امد
آرام قدم برداشتم اسم فرشید روی گوشی افتاده بود
نفس راحتی کشیدم و فوشی نثارش کردم و برداشتم:
الو...سلام سهیل جون...نترسیدی که ...سریعا گفتم: نکبت این صدای مزخرف چی بود؟
خنده ای کرد و گفت: دیروز بلوتوث کردم بعد گذاشتم
رو زنگت تا یه شوکه باحال بهت بدم!!
همین که امدم یه فوش نون و آبدار بهش بدم
گفت: راستی...یه سوپرایز برات دارم
یادته گفتم مینا چند وقته خواب یه کلبه رو میبینه
گفتم: آره .. چطور؟
فرشید با هیجان بیشتر ادامه داد: دیشب هم باز اون خوابو دید
تا اینکه اتفاقی فهمیدم اون کلبه واقعا وجود داره
توی دهکده مادربزرگش تو حاشیه کرج هستش
با کنجکاوی گفتم : خوب..
ادامه داد: اهالی روستا میگن جن زدس هر ماه یکروز صدای جیغ و داد از کلبه می آید
هرکی هم واردش شده دیگه برنگشته!!
مادربزرگش میگفت همین دیشب یکی از اهالی که خوابگرد بوده بطور اتفاقی بسمت کلبه میرفته
که یک هیزم شکن که داشته از اونجا رد میشه
بیدارش میکنه...اونم یادش نمی اومده که چه خوابی میدیده
میگن هرکیو میخواد بگیره به خوابش میاد و میکشونش اونجا
گفتم: خوب ... حالا میخوای چیکار کنی!؟؟؟
فرشید بلافاصله گفت: خوب این که سئوال نداره
چه سوژه ای بهتر از این ...خیلی وقته تجسس نکردیم
لبم رو پیچوندم و گفتم : خیلی خوب باشه
از جا بلند شدم لباسم رو پوشیدم
از راه پله داشتم پایین می رفتم که خانم ملکی پیرزن همسایه گفت: مادر میشه کمکم کنی
این زنبیلو برام بیاری بالا ...بعد بدون اینکه منتظر جواب شه زنبیل و گذاشت زمین و راه افتاد
سری از تاسف تکان دادم و زنبیلو برداشتم
بقدری سنگین بود که انگار یه کامیون بار توشه وقتی رسیدم جلو در خانه از شدت نفس نفس زدن داشتم خفه میشدم ...
دوباره برگشتم پایین و سوار ماشین شدم
از پارکینگ بیرون زدم یکدفعه یک گربه پرید جلوی ماشین ترمز کردم
گربه چپ چپ نگاهم کرد ورد شد
پوزخندی زدم و به راهم ادامه دادم
بلاخره رسیدم
هنوز زنگو نزده فرشید خندان درو باز کرد
با پیژامه گل گلی که پاش کرده بود شبیه
دلقکهای سیرک شده بود
ابروهاشو بالا انداخت و گفت:از صدای ترمزت فهمیدم خودتی
وارد خانه شدم مینا با دوتا چایی وارد خانه شد
سلامی بهش کردم ...فرشید گفت: پنجشنبه خوبه ؟
گفتم: چطور؟؟؟ مینا گفت: برای رفتن به کلبه دیگه!!!
سریع گفتم: مگه تو هم میخوای بیای؟
مینا اخماشو در هم کشید و گفت: ما همیشه 3 تایی تجسس میکردیم
گفتم: آره...ولی...ایندفعه تورو هدف قرار دادند
فرشید گفت: بیخیال اینا همش خوابه ..شرط میبندم
مثل اوندفعه که تو شمال یه خونه ویلایی بود میگفتن جن داره
بعدا فهمیدیم یکی یواشکی اونجا میخوابیده و سرصدا مال اون بوده
مینا گفت:امیدوارم.....ولی....
پنجشنبه زودتر از اینکه فکر کنم فرا رسید
کوله بارم رو بستم: چراغ قوه و ضبط صوت و طناب شمع و وسایل دیگر...قرآن جیبی ام را بوسیدم و داخل جیبم گذاشتم
همین که از در خانه بیرون زدم ملوک خانم رو دیدم که از سرکوچه با یه زنبیل بزرگ داشت می آمد ...چون پنجشنبه ها بچه هاش می آمدند خانه اش کلی خرید میکرد..بدو بدو سوار ماشین شدم
و گازشو گرفتم و از پارکینگ بیرون زدم
ملوک خانم تا ماشینو دید دست تکان داد
خودمو زدم به کوچه علی چپ و سریع دور شدم
همین که داخل خیابان پیچیدم دوباره اون گربه پرید جلو ماشین اما قبل از اینکه ترمز کنم بشکل فجیحی بهش تصادف کردم
خونش جلو ماشینو قرمز کرد
بدون اینکه پیاده شم لعنت فرستادم و به راهم ادامه دادم
چند دقیقه بعد دم یک جوی پرآب ایستادم
از ماشین پیاده شدم و دستمال را در جوی آب خیس کردم
جلو ماشین قسمت خونین رو پاک کردم
یکدفعه دستمال از دستم افتاد
دولا شدم زیر ماشین که دستمال رو بردارم
یکدفعه لاشه گربه با شکلی وحشتناک از زیر ماشین افتاد جلو چشام و یک ناله خفیف کرد
از ترس از جا پریدم سوار ماشین شدم و تا دم خونه فرشید اینا تخت گاز رفتم...جلو خانه از ماشین پیاده شدم
زنگو زدم .. فرشید و مینا هر کدام با یک کوله مثل کسانی که میخواهند کوه نوردی بروند آمدند و سوار شدند
در ط
۳۸.۱k
۱۶ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.