پارت ۲۵ زندگی جونگمه
پارت ۲۵ زندگی جونگمه
بعد از ۴ سال جونگمه دلش به کرهتنگشد برگشتکره،
کوک یهو دلش هوای برج نامسان رو کرد
از خونه زد بیرون تنهارفت برج نامسان
تارفت بالای برج دید یه دختر که از پشت شبیه جونگمه س وایستاده رفت از دستش کشید دید جونگمه نیست
کوک:😳آه ببخشید اشتباه گرفتم
دختره:اشکال نداره ولی احياناشماجونگکوکنیستید ؟
کوک:بله خودم هستم
دختره :من یه آرمیم اگه میشه یه عکس باهاتون بندازم کوک :بله میشه
دختره عکسشو گرفتورفت
کوک وایستاده بود
از پشتش صدای جونگمه اومد دید جونگمه س داره با تلفن حرف میزنه و میگه:وای مامان باشه فهمیدم... من تازه رسیدم چجوری برم سرکار
کوک آرومزمزمهکرد:جونگ.جونگ. جونگمهشی
جونگمه تلفنش رو قطع کرد گفت:آخیش دلم واست تنگ شده بود کره عزیزم
بقل دستشو نگاه کرد دید کوکِ وایستاده داره نگاهش میکنه،موهاشو ریخت جلوی صورتش گفت:این اینجا چیکار میکنه😐
پاشد داشت میرفت کوک از دستش گرفت کوک:بهت گفتم دفعه بعد میکشمت ولی تو باز رفتی😕
جونگمه:ایندفعه به خاطر خودت بود
کوک:چی به خاطر اینکه دغ کنم
جونگمه:اگه من نبودم اون روز اونقدر ناراحت نمیشدی
کوک:فکر نکردی بعد اینکه تو بری باز بدتر ناراحت بشم
جونگمه:نه فکرشو نکردم اگه به فکر من بودی هیچ وقت اونجوری که تهیونگ میگه ناراحت نمیشدی
کوک:اگه به فکرت نبودم به خاطر اینکه تو کما بودی نمیرفتم خودمو بکشم
جونگمه:دقیقا اگه من نبودم تو نمیرفتی خودتو بکشی
کوک:بس کن
جونگمه:چرا چون باز دوباره همدیگرو دیدیم غمام و غمات تازه شد
کوک:نه چون عاشقتم
جونگمه:بله!
کوک اشک تو چشاش جمع شد و گفت:عاشقتمو میخوام پیش خودم نگهت دارم ولی تو همش غیبت میزنه و این منو بیش از حد ناراحت میکنه
جونگمه با😧😕این حالت نگاش میکرد
کوک:تو فکر میکنی بعد اینکه بری من حالم خوب میشه ولی خوب نمیشه هیچ بدم میشه میدونی، من حالم با رفتنت خوب نمیشه تویی که حالت وقتی من نیستم خوبه ،کوکمیخواست بگه تواصلا به من اهمیتی نمیدی که جونگمه کوک رو بغل کرد
جونگمه: ببخشید .دوست دارم.دیگه از پیشت نمیرم.
کوکچشاشو بست جونگمه رو بغل کرد و گفت: قول بده
جونگمه:قول میدم
کوک جونگمه رو رسوند خونه و خودشم رفت
جونگمه رفت داخل خونه و گفت :بعد به من میگه احمق خودش از همه احمق تره که توی اینهمه مدتنفهمید چقدر دوستش دارم🤦♀️
فرداش جونگمه با ماشینی که تازه خریده بود رفت دنبال کوک،کوک از خونه اومد بیرون جونگمه بوق زد و دست تکون داد
کوک:عه جونگمه ایجا چیکار میکنی
جونگمه:اگه میشه امروز نرو سرکار
کوک:چرا؟
جونگمه:میخوام یه چیز بهت بگم
بعد از ۴ سال جونگمه دلش به کرهتنگشد برگشتکره،
کوک یهو دلش هوای برج نامسان رو کرد
از خونه زد بیرون تنهارفت برج نامسان
تارفت بالای برج دید یه دختر که از پشت شبیه جونگمه س وایستاده رفت از دستش کشید دید جونگمه نیست
کوک:😳آه ببخشید اشتباه گرفتم
دختره:اشکال نداره ولی احياناشماجونگکوکنیستید ؟
کوک:بله خودم هستم
دختره :من یه آرمیم اگه میشه یه عکس باهاتون بندازم کوک :بله میشه
دختره عکسشو گرفتورفت
کوک وایستاده بود
از پشتش صدای جونگمه اومد دید جونگمه س داره با تلفن حرف میزنه و میگه:وای مامان باشه فهمیدم... من تازه رسیدم چجوری برم سرکار
کوک آرومزمزمهکرد:جونگ.جونگ. جونگمهشی
جونگمه تلفنش رو قطع کرد گفت:آخیش دلم واست تنگ شده بود کره عزیزم
بقل دستشو نگاه کرد دید کوکِ وایستاده داره نگاهش میکنه،موهاشو ریخت جلوی صورتش گفت:این اینجا چیکار میکنه😐
پاشد داشت میرفت کوک از دستش گرفت کوک:بهت گفتم دفعه بعد میکشمت ولی تو باز رفتی😕
جونگمه:ایندفعه به خاطر خودت بود
کوک:چی به خاطر اینکه دغ کنم
جونگمه:اگه من نبودم اون روز اونقدر ناراحت نمیشدی
کوک:فکر نکردی بعد اینکه تو بری باز بدتر ناراحت بشم
جونگمه:نه فکرشو نکردم اگه به فکر من بودی هیچ وقت اونجوری که تهیونگ میگه ناراحت نمیشدی
کوک:اگه به فکرت نبودم به خاطر اینکه تو کما بودی نمیرفتم خودمو بکشم
جونگمه:دقیقا اگه من نبودم تو نمیرفتی خودتو بکشی
کوک:بس کن
جونگمه:چرا چون باز دوباره همدیگرو دیدیم غمام و غمات تازه شد
کوک:نه چون عاشقتم
جونگمه:بله!
کوک اشک تو چشاش جمع شد و گفت:عاشقتمو میخوام پیش خودم نگهت دارم ولی تو همش غیبت میزنه و این منو بیش از حد ناراحت میکنه
جونگمه با😧😕این حالت نگاش میکرد
کوک:تو فکر میکنی بعد اینکه بری من حالم خوب میشه ولی خوب نمیشه هیچ بدم میشه میدونی، من حالم با رفتنت خوب نمیشه تویی که حالت وقتی من نیستم خوبه ،کوکمیخواست بگه تواصلا به من اهمیتی نمیدی که جونگمه کوک رو بغل کرد
جونگمه: ببخشید .دوست دارم.دیگه از پیشت نمیرم.
کوکچشاشو بست جونگمه رو بغل کرد و گفت: قول بده
جونگمه:قول میدم
کوک جونگمه رو رسوند خونه و خودشم رفت
جونگمه رفت داخل خونه و گفت :بعد به من میگه احمق خودش از همه احمق تره که توی اینهمه مدتنفهمید چقدر دوستش دارم🤦♀️
فرداش جونگمه با ماشینی که تازه خریده بود رفت دنبال کوک،کوک از خونه اومد بیرون جونگمه بوق زد و دست تکون داد
کوک:عه جونگمه ایجا چیکار میکنی
جونگمه:اگه میشه امروز نرو سرکار
کوک:چرا؟
جونگمه:میخوام یه چیز بهت بگم
۱۴.۳k
۱۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.