Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ⁷³
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
تهیونگ: تا زمانی که توی این خونه ای حق نداری بری سر کار.
ا/ت: اگه مشکلتون اینه باشه، من همین الان از اینجا میرم.
حالا که عمه خودش اومده بود دنبالم جسارتش رو پیدا کردم که جلوی تهیونگ بایستم.
محکم تر غرید:
تهیونگ: کسی با موندنت اینجا مشکلی نداره، موضوع کارته نمیخوام این وقت شب تو درو همسایه ها بیای خونه. ما اینجا آبرو داریم.
تو یه زنِ جوونی، فردا پشت سرمون حرف در میارن.
عمه ا/ت: خب باشه مگه نمیگید زشته و به آبروتون لطمه میخوره بره سرکار، منم میبردمش پیش خودم تا بین درو همسایه هاتون.....
تهیونگ: بس کنید.... لازمه دوباره تکرار کنم با موندنش اینجا مشکلی نداریم فقط موضوع.....
نموندم،مکث کردم، الان بهترین فرصت برای رفتنه. حالا که عمه اینجاست و تهیونگ خودش این فرصتو بهم داده تا به نحو احسن ازش استفاده کنم و از اینجا برم.
سريع پا تند کردم به طرف اتاقم، کیفم رو کنار مبل انداختم و مستقیم رفتم داخل.
صداهارو از بیرون میشنیدم، همونی با صدای بلندی از توی حیاط گفت:
همونی : تهیونگ اگه تمومش نکنی زنگ میزنم به بابات بیاد..... بیا برو کاری به اون دختر نداشته باش.
از توی کمدِ لباس هام هر چی لباس داشتم ریختم بیرون.
یک آن در اتاق با شدت باز شد......نشسته بودم روی زمین و داشتم لباسام رو جمع میکردم که اون با دیدنِ این صحنه به سرعت جلو اومد و بازوم رو گرفت و مجبورم کرد بلند بشم.
بی اهمیت به همونی و عمه که هر آن ممکن بود سر برسن منو کوبید به ديوار و توی صورتم با خشم از بین دندوناش غرید:
تهیونگ: به عمه ت بگو گورشو گم کنه، این زبونتو هم کوتاه کن تا کوتاش نکردم.
هلش دادم به عقب:
ا/ت: همین الان از اینجا میرم، دیگه از دستت خسته شدم.
محکم تر به بازوم چنگ زد:
تهیونگ: گفتم تمومش کن....شنیدی چی گفتم؟!.
ا/ت: دیگه نمیخوام اینجا باشم، نمیتونم تحملت کنم که هر بار سر یه موضوع یه جور بهم گیر میدی.
تهیونگ: میخوای بدترش کنم؟آره ا/ت؟ میخوای بگم تو با صاحب کارت از قبل دوست بودی بخاطر رابطه شما جین مُرد؟.
ميون دستاش منجمد شدم و اون نیشخندی زد:
تهیونگ:میدونی که هر کاری بخوام میتونم انجام بدم.
سرش رو جلوتر کشید و کنار گوشم آروم گفت:
تهیونگ: اصلا به همه ميگم با خودم رابطه داری، حتی زمانی که زنِ جین بودی! جریان اون سقط و یادت رفته؟ دو هفته بعد از نامزدیت با عموم بچه سقط کردی! میخوای بگم جین بخاطر فهمیدنِ این ماجرا مُرد؟!..
ا/ت: تو....تو زده به سرت ! چی داری میگی...
تهیونگ: من حالم خوبه ولی تو انگار دلت میخواد این رازو به همونی بگی!
ₚₐᵣₜ⁷³
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
تهیونگ: تا زمانی که توی این خونه ای حق نداری بری سر کار.
ا/ت: اگه مشکلتون اینه باشه، من همین الان از اینجا میرم.
حالا که عمه خودش اومده بود دنبالم جسارتش رو پیدا کردم که جلوی تهیونگ بایستم.
محکم تر غرید:
تهیونگ: کسی با موندنت اینجا مشکلی نداره، موضوع کارته نمیخوام این وقت شب تو درو همسایه ها بیای خونه. ما اینجا آبرو داریم.
تو یه زنِ جوونی، فردا پشت سرمون حرف در میارن.
عمه ا/ت: خب باشه مگه نمیگید زشته و به آبروتون لطمه میخوره بره سرکار، منم میبردمش پیش خودم تا بین درو همسایه هاتون.....
تهیونگ: بس کنید.... لازمه دوباره تکرار کنم با موندنش اینجا مشکلی نداریم فقط موضوع.....
نموندم،مکث کردم، الان بهترین فرصت برای رفتنه. حالا که عمه اینجاست و تهیونگ خودش این فرصتو بهم داده تا به نحو احسن ازش استفاده کنم و از اینجا برم.
سريع پا تند کردم به طرف اتاقم، کیفم رو کنار مبل انداختم و مستقیم رفتم داخل.
صداهارو از بیرون میشنیدم، همونی با صدای بلندی از توی حیاط گفت:
همونی : تهیونگ اگه تمومش نکنی زنگ میزنم به بابات بیاد..... بیا برو کاری به اون دختر نداشته باش.
از توی کمدِ لباس هام هر چی لباس داشتم ریختم بیرون.
یک آن در اتاق با شدت باز شد......نشسته بودم روی زمین و داشتم لباسام رو جمع میکردم که اون با دیدنِ این صحنه به سرعت جلو اومد و بازوم رو گرفت و مجبورم کرد بلند بشم.
بی اهمیت به همونی و عمه که هر آن ممکن بود سر برسن منو کوبید به ديوار و توی صورتم با خشم از بین دندوناش غرید:
تهیونگ: به عمه ت بگو گورشو گم کنه، این زبونتو هم کوتاه کن تا کوتاش نکردم.
هلش دادم به عقب:
ا/ت: همین الان از اینجا میرم، دیگه از دستت خسته شدم.
محکم تر به بازوم چنگ زد:
تهیونگ: گفتم تمومش کن....شنیدی چی گفتم؟!.
ا/ت: دیگه نمیخوام اینجا باشم، نمیتونم تحملت کنم که هر بار سر یه موضوع یه جور بهم گیر میدی.
تهیونگ: میخوای بدترش کنم؟آره ا/ت؟ میخوای بگم تو با صاحب کارت از قبل دوست بودی بخاطر رابطه شما جین مُرد؟.
ميون دستاش منجمد شدم و اون نیشخندی زد:
تهیونگ:میدونی که هر کاری بخوام میتونم انجام بدم.
سرش رو جلوتر کشید و کنار گوشم آروم گفت:
تهیونگ: اصلا به همه ميگم با خودم رابطه داری، حتی زمانی که زنِ جین بودی! جریان اون سقط و یادت رفته؟ دو هفته بعد از نامزدیت با عموم بچه سقط کردی! میخوای بگم جین بخاطر فهمیدنِ این ماجرا مُرد؟!..
ا/ت: تو....تو زده به سرت ! چی داری میگی...
تهیونگ: من حالم خوبه ولی تو انگار دلت میخواد این رازو به همونی بگی!
۵.۶k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.