part68
#part68
#رها
قبل رفتن به خونه
رفتم پیش بابا بزرگ همه چیو بهش گفتم
گفتم اینا همه نقشه بود
گفتم منو طاها باهم نیستیم
گفتم که من قراره عمل کنم و کسیم نمیتونه جلومو بگیره
میدونم قرار نیس اتفاقای خوبی برام بیوفته
ولی حداقل اینطور دیگه هیچ اثری از طاها تو زندگیم نیس
کلید و در اوردم و درو باز کردم
صدای کارتون باب اسفنجی تا اینجا میومد
من یه گوگول مگولم
تو یه گوگول مگولی
ما یه گوگول مگولیم
بیا اینم از وضعم
من شکست عشقی خوردم
بعد ننه و بابام باب اسفنجی نگاه میکنن
خدایا صبر بده
مامان-رها اومدی؟
رها-نه وایسا.....اها الان اومدم
مامان-نمک
رفتم نشستم رو مبل
کنترل برداشتم صداشو کم کردم
مامان-دیشب کجا بودی؟
رها-یعنی نگار جونت بهت نگفته؟
مامان-تو چرا قبل این که بری بهم نگفتی؟
رها-چون خوابم برده بود تو خواب که نمیتونستم بهت زنگ بزنم ....میتونستم؟
مامان-هرچی...از این به بعد حق نداری بدون اینکه به من خبر بدی شب خونه نیای
رها-اوکی
مامان-این چند بارم برای این که طاها پیشت بود گیر ندادم
رها-پوفففف باش خو
مامان-این لباس کیه؟
رها-لباسی که تو تن منه به نظرت مال کیه؟
مامان-اخه تو لباس این شکلی نداشتی؟
رها-الان دارم
مامان-دیشبم با این لباسام نبودی
پلاستیک کنار دستمو نشونش دادم
رها-توقع نداری که با این لباسا تو خیابون بگردم؟ همون چند ساعتم بزور تحمل کردم
حرفی نزد بلند شدم تا برم تو اتاق
یهو یه چیزی یادم افتاد
رها-راستی....یه معلم خصوصی برام پیدا کن
مامان-پس طاها چی؟
رها-میخوام با معلم خصوصی بخونم مشکلیه؟
مامان-ن باش هماهنگ میکنم
حرفی نزدم و رفتم تو اتاقم
دلم نمیخواست لباس طاها رو از تنم در بیارم
اگه میشد دوست داشتم تا ابد تو تنم بمونه
کاش میشد همه چیز یه طور دیگه شروع میکردیم...
#شکلات_تلخ
#رها
قبل رفتن به خونه
رفتم پیش بابا بزرگ همه چیو بهش گفتم
گفتم اینا همه نقشه بود
گفتم منو طاها باهم نیستیم
گفتم که من قراره عمل کنم و کسیم نمیتونه جلومو بگیره
میدونم قرار نیس اتفاقای خوبی برام بیوفته
ولی حداقل اینطور دیگه هیچ اثری از طاها تو زندگیم نیس
کلید و در اوردم و درو باز کردم
صدای کارتون باب اسفنجی تا اینجا میومد
من یه گوگول مگولم
تو یه گوگول مگولی
ما یه گوگول مگولیم
بیا اینم از وضعم
من شکست عشقی خوردم
بعد ننه و بابام باب اسفنجی نگاه میکنن
خدایا صبر بده
مامان-رها اومدی؟
رها-نه وایسا.....اها الان اومدم
مامان-نمک
رفتم نشستم رو مبل
کنترل برداشتم صداشو کم کردم
مامان-دیشب کجا بودی؟
رها-یعنی نگار جونت بهت نگفته؟
مامان-تو چرا قبل این که بری بهم نگفتی؟
رها-چون خوابم برده بود تو خواب که نمیتونستم بهت زنگ بزنم ....میتونستم؟
مامان-هرچی...از این به بعد حق نداری بدون اینکه به من خبر بدی شب خونه نیای
رها-اوکی
مامان-این چند بارم برای این که طاها پیشت بود گیر ندادم
رها-پوفففف باش خو
مامان-این لباس کیه؟
رها-لباسی که تو تن منه به نظرت مال کیه؟
مامان-اخه تو لباس این شکلی نداشتی؟
رها-الان دارم
مامان-دیشبم با این لباسام نبودی
پلاستیک کنار دستمو نشونش دادم
رها-توقع نداری که با این لباسا تو خیابون بگردم؟ همون چند ساعتم بزور تحمل کردم
حرفی نزد بلند شدم تا برم تو اتاق
یهو یه چیزی یادم افتاد
رها-راستی....یه معلم خصوصی برام پیدا کن
مامان-پس طاها چی؟
رها-میخوام با معلم خصوصی بخونم مشکلیه؟
مامان-ن باش هماهنگ میکنم
حرفی نزدم و رفتم تو اتاقم
دلم نمیخواست لباس طاها رو از تنم در بیارم
اگه میشد دوست داشتم تا ابد تو تنم بمونه
کاش میشد همه چیز یه طور دیگه شروع میکردیم...
#شکلات_تلخ
۵۵.۰k
۰۱ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.