پارت. 11
#پارت. 11
آرمان:
دارم برات خانم محمدی
آیدا:
چند روزی میشد که خبری از هانیه نبود، راستش دلم براش تنگ شده بود، از یه طرفی دوست داشتم بدونم رابطش با حسام چجوری شد،
دوست داشتم بهش زنگ بزنم ولی غرورم اجازه نمیداد ولی از یه طرفم گوشیمو اون کثافت برداشته بود،
نیم ساعت زود تر از تایم کلاس رسیدم دانشگاه
تو محوطه دانشگاه پرنده ام پر نمیزد چه برسه به ادم
ولی همیشه یه میمونی هست که قشنگ گند بزنه به تنهایی ادم و اونم کسی نیست جز آرمان
اومد کنارم نشست و گفت
سلام
گفتم
سلام بله؟
گفت
برای کنفرانس شمارتونو میدید؟
نمیخواستم مقاومت کنم ولی یکمم آزار برسونم بد نیست که
بلخندی بروش زدم گفتم بزن، از حرفم خوشحالم شد ولی بقیه حرفمو که شنید خنده از رو لبش رفت
گفتم:
0992 بقیشو بدووو
گفت.:
لازم باشه میدویم
گفتم اگ راست میگی بدو ببینم
بلند شد کل حیاط داشنگارو دوویید
با نفس نفس نشست کنارمو گفت
دیدی دوییدم
گفتم
دیوانه
بزن
0919******
ازش پرسیدم
خبری از هانیه نداری؟؟
گفت
نه حسامم چیزی راجب هانیه نگفته چند وقتیم هست هیچ کدومشون دانشگاه نیومدن میدونی دیگ
گفتم
اره
برگشتم سمتشو گفتم
گوشیمو میدی؟
خندیدو گفت
اره چون شمارتو دادی گوشیتو میدم
خندیدم و گفتم
نبابا قابل نداره مال خودتون
خندیدو گوشیمو بهم داد.
خودشم رفت کلا از دانشگاه، پسره خله، اول صبحی رفت
تازه یادم افتاد شمارشو ازش نگرفتم و اون فقط شمارمو داره
بیخیالش شدم و رفتم سمت کلاسا
آرمان:
با اینکه کلاس داشتم ولی بخاطر نقشم، باید میرفتم از داشنگاه امروزو کلا، که آیدا شمارمو ازم نگیره
امید وارم فقط نکشه منو
از کاری که قرار بود انجام بدم خیلی هیجان داشتم
آرمان:
دارم برات خانم محمدی
آیدا:
چند روزی میشد که خبری از هانیه نبود، راستش دلم براش تنگ شده بود، از یه طرفی دوست داشتم بدونم رابطش با حسام چجوری شد،
دوست داشتم بهش زنگ بزنم ولی غرورم اجازه نمیداد ولی از یه طرفم گوشیمو اون کثافت برداشته بود،
نیم ساعت زود تر از تایم کلاس رسیدم دانشگاه
تو محوطه دانشگاه پرنده ام پر نمیزد چه برسه به ادم
ولی همیشه یه میمونی هست که قشنگ گند بزنه به تنهایی ادم و اونم کسی نیست جز آرمان
اومد کنارم نشست و گفت
سلام
گفتم
سلام بله؟
گفت
برای کنفرانس شمارتونو میدید؟
نمیخواستم مقاومت کنم ولی یکمم آزار برسونم بد نیست که
بلخندی بروش زدم گفتم بزن، از حرفم خوشحالم شد ولی بقیه حرفمو که شنید خنده از رو لبش رفت
گفتم:
0992 بقیشو بدووو
گفت.:
لازم باشه میدویم
گفتم اگ راست میگی بدو ببینم
بلند شد کل حیاط داشنگارو دوویید
با نفس نفس نشست کنارمو گفت
دیدی دوییدم
گفتم
دیوانه
بزن
0919******
ازش پرسیدم
خبری از هانیه نداری؟؟
گفت
نه حسامم چیزی راجب هانیه نگفته چند وقتیم هست هیچ کدومشون دانشگاه نیومدن میدونی دیگ
گفتم
اره
برگشتم سمتشو گفتم
گوشیمو میدی؟
خندیدو گفت
اره چون شمارتو دادی گوشیتو میدم
خندیدم و گفتم
نبابا قابل نداره مال خودتون
خندیدو گوشیمو بهم داد.
خودشم رفت کلا از دانشگاه، پسره خله، اول صبحی رفت
تازه یادم افتاد شمارشو ازش نگرفتم و اون فقط شمارمو داره
بیخیالش شدم و رفتم سمت کلاسا
آرمان:
با اینکه کلاس داشتم ولی بخاطر نقشم، باید میرفتم از داشنگاه امروزو کلا، که آیدا شمارمو ازم نگیره
امید وارم فقط نکشه منو
از کاری که قرار بود انجام بدم خیلی هیجان داشتم
۱.۵k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.