مرحله ی پنجم اعزاداری پارت 28
مرحله ی پنجم اعزاداری پارت 28
ویو ات
رفتم دست صورتمو شستم رفتم جونگ کوک تو اتاق بود هنوز
ـ ساکم کجاس؟
جونگ کوک ـ اونجا کنار کمد لباسی منه
رفتم سراغ ساکم دروشو که باز کردم همچی به زور چپونده بود داخل
ـ تاحالا ندیدم که انقد بی نظم باشی
جونگ کوک ـ منظورت چیه؟
ـ نه خب نگا کن چهجوری لباسارو چپوندی داخلش
جونگ کوک ـ *خنده*
ـ کوفت
جونگ کوک ـ باشه ببخشید خودم مرتبش میکنم
ـ هیز شدیااا
جونگ کوک از سرجاش بلند شد اومد سمتم صورتشو بهم نزدیک کرد
ـ دا..ری چی.. چی.. کار می.. می...کنی؟*زبونش گیر میکنه*
جونگ کوک ـ چرا زبونت گیر کرده؟
ـ ن.. نه... اینجو.. ری نیس
هر قدمی که نزدیکم میشد من یه قدم میرفت عقب که دستم خورد به لبه ی ساک که میخواستم از پشت بخورم زمین که جونگ کوک از پشت گرفتم افتاد روم که لباشو گذاشت رو لبام باز اینبارم هیچکاری نکردم فقط یقشو گرفتم تو دستام فشار میدادم
بعد از چن دقیقه جدا شد
جونگ کوک ـ نتونستم خودمو تحمل کنم
ـ مگه مهمه
اینبار من شروع کردم خودشم شکه شد بعد چند دقیقه جدا شدیم اما هنوز صورتامون نزدیک هم بود
ـ وای من چیکار کردم
جونگ کوک ـ بهش فک نکن، میخوای یه دوش بگیری؟ شاید اونوقت حالت یه خورده بهتر شد
ـ فکر خوبیه
منو بلند کرد
جونگ کوک ـ لباسی که میخوای بپوشی رو بده بهم تا بدم اجوما اتوش کنه
ـ عا باشه
یه دست لباس دادم به جونگ کوک
ـ اماچیزه...
جونگ کوک ـ چیه؟
ـ حوله ندارم
جونگ کوک ـ نمیخواد نگران باشی
یه حوله بهم داد
ـ ممنون
جونگ کوک ـ بعد از دوش گرفتن بیا تو حیاط پشتی
ـ باشه
رفتم تو حموم
ـ شت من بوسیدمش؟
...
ـ اخه چه جوری؟ خاک به سرم
...
ـ نباید به این فک کنم، اره
دوشمو گرفتم وقتی اومدم بیرون لباس رو تخت بود همشم اتو کشیده لباسامو پوشیدم حوله رو دور سرم پیچیدم که اب موهام خشک شه همون طور که جونگ کوک گف رفتم حیاط پشتی
ویو ات
رفتم دست صورتمو شستم رفتم جونگ کوک تو اتاق بود هنوز
ـ ساکم کجاس؟
جونگ کوک ـ اونجا کنار کمد لباسی منه
رفتم سراغ ساکم دروشو که باز کردم همچی به زور چپونده بود داخل
ـ تاحالا ندیدم که انقد بی نظم باشی
جونگ کوک ـ منظورت چیه؟
ـ نه خب نگا کن چهجوری لباسارو چپوندی داخلش
جونگ کوک ـ *خنده*
ـ کوفت
جونگ کوک ـ باشه ببخشید خودم مرتبش میکنم
ـ هیز شدیااا
جونگ کوک از سرجاش بلند شد اومد سمتم صورتشو بهم نزدیک کرد
ـ دا..ری چی.. چی.. کار می.. می...کنی؟*زبونش گیر میکنه*
جونگ کوک ـ چرا زبونت گیر کرده؟
ـ ن.. نه... اینجو.. ری نیس
هر قدمی که نزدیکم میشد من یه قدم میرفت عقب که دستم خورد به لبه ی ساک که میخواستم از پشت بخورم زمین که جونگ کوک از پشت گرفتم افتاد روم که لباشو گذاشت رو لبام باز اینبارم هیچکاری نکردم فقط یقشو گرفتم تو دستام فشار میدادم
بعد از چن دقیقه جدا شد
جونگ کوک ـ نتونستم خودمو تحمل کنم
ـ مگه مهمه
اینبار من شروع کردم خودشم شکه شد بعد چند دقیقه جدا شدیم اما هنوز صورتامون نزدیک هم بود
ـ وای من چیکار کردم
جونگ کوک ـ بهش فک نکن، میخوای یه دوش بگیری؟ شاید اونوقت حالت یه خورده بهتر شد
ـ فکر خوبیه
منو بلند کرد
جونگ کوک ـ لباسی که میخوای بپوشی رو بده بهم تا بدم اجوما اتوش کنه
ـ عا باشه
یه دست لباس دادم به جونگ کوک
ـ اماچیزه...
جونگ کوک ـ چیه؟
ـ حوله ندارم
جونگ کوک ـ نمیخواد نگران باشی
یه حوله بهم داد
ـ ممنون
جونگ کوک ـ بعد از دوش گرفتن بیا تو حیاط پشتی
ـ باشه
رفتم تو حموم
ـ شت من بوسیدمش؟
...
ـ اخه چه جوری؟ خاک به سرم
...
ـ نباید به این فک کنم، اره
دوشمو گرفتم وقتی اومدم بیرون لباس رو تخت بود همشم اتو کشیده لباسامو پوشیدم حوله رو دور سرم پیچیدم که اب موهام خشک شه همون طور که جونگ کوک گف رفتم حیاط پشتی
۲۳.۱k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.