مرحله ی پنجم اعزاداری پارت 30
مرحله ی پنجم اعزاداری پارت 30
نمی دوستم دلم چی میخواد حوصلمم که سر رفته بود یه چرخی داخل خونه زدم رفتم طبقه ی بالا،چهار تا اتاق بود،یکیش اتاق جونگ کوک بود یکیش اتاق مامانش،یکی اتاق دیگه نمیدونستم مال کیه،شاید اتاق کاره،و اون اتاقی که داخل اون اتفاق افتاد، رفتم سراغ اتاقی که از جونگ کوک جدا شدم، درشو که باز کردم خاطره ها جلوم رد میشدن یادم به یکی از خاطر ها افتاد
ــــــ فلش بک به 8 سالگی ات و جونگ کوک ــــــ
ویو ات
جونگ کوک داشت کتاب میخوند محل من نمیداد برا همین رفتم سمت پنجره، منظره ی قشنگی بود
ـ واییی چه منظره ی خوشگلییییی
جونگ کوک ـ اره دیگه خوشگله
ـ چیه دوسش نداری
جونگ کوک ـ نه دوست ندارم
ـ چرا؟
جونگ کوک ـ همشون مث همن
ـ اشتباه میکنی
جونگ کوک ـ باشه هرچی تو بگی
ـــ زمان حال ـــ
+ببخشید
یهو از جام پریدم
+ببخشید ترسوندمتون
ـ نه مشکلی نیس
یکی از خدمتکارا بود
+اقای جئون گفتن هیچکس نباید وارد این اتاق بشه
ـ عا که اینطور، پس خودشم وقتی اینجا رو میبینه اون لحظه رو میبینه
+بله؟
ـ دقیقا وسط همین اتاق یه اتفاق افتاد، اون اتفاق باعث شد که دیگه به جونگ کوک با لبخند نگاه نکنم
+حتما خیلی بد بوده، اما اقای جئون وقتی نگاشون به این اتاق میوفتاد گریشون میگرفت
ـ واقعا؟
+اره
ـ عجبیه، اوکی
از این اتاق اومدیم بیرون
+راستی، مهمون دارین
ـ من؟
+بله
رفتم پایین که یونجو و یونجون پایین بودن
یونجو سریع اومد بغلم
یونجو ـ اونی حالت خوبه؟
ـ اره خوبم
یونجون ـ اتفاقی که نیوفتاده؟
ـ نه اما با مامانش بحث کردم
اجوما ـ چیزی میخواین واستون بیارم؟
ـ چیزی میخورین؟
یونجو ـ نه فقط اب
اجوما ـ الان میارم
ـ بشینین
نشستیم رو کاناپه جریانو بهشون گفتم
یونجو ـ جونگ کوک طرف کی بود؟
ـ طرف من
یونجون ـ پس بهش گفته که تو تقصیری نداشتی
ـ هوم مث اینکه
یونجون گوشیش زنگ خورد
یونجون ـ باید جواب بدم
ـ اوکی
یونجون رفت، وقتی که رفت...
ـ یونجو یه چیزی بهت میگم به کسی نگو باشه؟
یونجو ـ باشه ولی چیشده؟
ـ من جونگ کوکو با خواست خودم بوسیدم
یونجو ـ چی؟
ـ بوسیدمش
یونجو ـ ببین تو عاشقشی
ـ اصلا اینجوری نیس
نمی دوستم دلم چی میخواد حوصلمم که سر رفته بود یه چرخی داخل خونه زدم رفتم طبقه ی بالا،چهار تا اتاق بود،یکیش اتاق جونگ کوک بود یکیش اتاق مامانش،یکی اتاق دیگه نمیدونستم مال کیه،شاید اتاق کاره،و اون اتاقی که داخل اون اتفاق افتاد، رفتم سراغ اتاقی که از جونگ کوک جدا شدم، درشو که باز کردم خاطره ها جلوم رد میشدن یادم به یکی از خاطر ها افتاد
ــــــ فلش بک به 8 سالگی ات و جونگ کوک ــــــ
ویو ات
جونگ کوک داشت کتاب میخوند محل من نمیداد برا همین رفتم سمت پنجره، منظره ی قشنگی بود
ـ واییی چه منظره ی خوشگلییییی
جونگ کوک ـ اره دیگه خوشگله
ـ چیه دوسش نداری
جونگ کوک ـ نه دوست ندارم
ـ چرا؟
جونگ کوک ـ همشون مث همن
ـ اشتباه میکنی
جونگ کوک ـ باشه هرچی تو بگی
ـــ زمان حال ـــ
+ببخشید
یهو از جام پریدم
+ببخشید ترسوندمتون
ـ نه مشکلی نیس
یکی از خدمتکارا بود
+اقای جئون گفتن هیچکس نباید وارد این اتاق بشه
ـ عا که اینطور، پس خودشم وقتی اینجا رو میبینه اون لحظه رو میبینه
+بله؟
ـ دقیقا وسط همین اتاق یه اتفاق افتاد، اون اتفاق باعث شد که دیگه به جونگ کوک با لبخند نگاه نکنم
+حتما خیلی بد بوده، اما اقای جئون وقتی نگاشون به این اتاق میوفتاد گریشون میگرفت
ـ واقعا؟
+اره
ـ عجبیه، اوکی
از این اتاق اومدیم بیرون
+راستی، مهمون دارین
ـ من؟
+بله
رفتم پایین که یونجو و یونجون پایین بودن
یونجو سریع اومد بغلم
یونجو ـ اونی حالت خوبه؟
ـ اره خوبم
یونجون ـ اتفاقی که نیوفتاده؟
ـ نه اما با مامانش بحث کردم
اجوما ـ چیزی میخواین واستون بیارم؟
ـ چیزی میخورین؟
یونجو ـ نه فقط اب
اجوما ـ الان میارم
ـ بشینین
نشستیم رو کاناپه جریانو بهشون گفتم
یونجو ـ جونگ کوک طرف کی بود؟
ـ طرف من
یونجون ـ پس بهش گفته که تو تقصیری نداشتی
ـ هوم مث اینکه
یونجون گوشیش زنگ خورد
یونجون ـ باید جواب بدم
ـ اوکی
یونجون رفت، وقتی که رفت...
ـ یونجو یه چیزی بهت میگم به کسی نگو باشه؟
یونجو ـ باشه ولی چیشده؟
ـ من جونگ کوکو با خواست خودم بوسیدم
یونجو ـ چی؟
ـ بوسیدمش
یونجو ـ ببین تو عاشقشی
ـ اصلا اینجوری نیس
۵.۵k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.