• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part164
#paniz
کنارش رو کاناپه نشسته بودم که داشت طرح های انگشتر رو نگاه میکرد چشم دوختم به تتوی دستش
_شام بریم بیرون
نگاهی به ساعتاش کرد
رضا: نه نمیشه ساعت ۱۰ شب یه جلسه کاری دارم اما میتونیم ناهار بیرون باشیم میای توام جلسه
بهترین وقت بود واسه جمع کردن وسایلم
_نه جلسه نمیام ،پس تا دو دقیقه دیگه آماده میشم
لبخندی زد که متقابل منم زدم بلند شدم و رفتم آماده شدم آرایش ام چیزی نزدم به جز برق لب
چون تایم کمی بود به ناخنهام لاک قرمز زدم فوتشون کردم تا زودتر خشک بشه
گوشیم رو برداشتم و به دیا ساعت پرواز ام رو فرستادم ، امروز صبح ممد برام بلیط و ویزا رو فرستاده بود و من واقعا ممنونش بودم
سریع بلند شدم و دستش به موهام کشیدم عطری زدم و بلند شدم
رضا: آماده ای
سریع پا تند کردم و از اتاق اومدم جلو پله ها بود ،دستم رو دور بازش حلقه کردم و به راه مون ادامه دادیم
_ناراحت نشن
رضا: نه نمیشن خودشون شب دعوتان خونه ی شهرام اینا
پوزخندی تو دلم زدم چقدر نگار عجله داشت برای رفتن من اما اینطوری بازی تموم نمیشد
نمیذاشتم جای اول من رو بگیره
من فقط برای فکر کردن از رضا دور میشدم تا یه تیکه از وجود جفتمون محافظت کنم
من مطمئن بودم قضیه چندماه پیش که میخواستن اسید بریزه رو صورتم کار خودشون بود و رضا بر اینکه من نترسم نمیگفت
من نمیخواستم اتفاقی برای کسی بیوفته اما میدون رو خالی نمیذاشتم به وقتش برمیگشتم
جلوی رستورانی نگه داشت و پیاده شدیم بدون معطلی دستش رو گرفتم و رفتیم تو
رضا: کجا دوست داری بشینیم
نگاهی به دور ور کردم و جا مدنظرم رو گفتم وقتی نشستیم
دستام رو گرفت و فشرد، چشمکی زد
رضا: یه سوپرایز عالی برات درنظر گرفتم
بیجون لبخندی زدم
_چیه
گارسون اومد و منو ها رو داد
رضا: متوجه میشی، انتخاب کن
نگاهی کردم که داخلشون فقط یه برگر بهم چشمک میزد
_من برگر میخوام با مخلفات
منو رو بست و داد به گارسون
رضا: منم از همون
گارسون سری تکون داد و رفت ،سوالی که درگیرش بودم رو ناخودآگاه پرسیدم
_اگه فردا بلند شدی من رو ندیدی چیکار میکنی؟
اخمی کرد
رضا: مگه قراره جایی بری فعلا ور دل خودمی
خنده ای کردم
_حالا اینجام اما پرسیدم
کمی فکر کرد و گفت
رضا: پیدات میکنم و سوپرایز ام رو بهت نشون میدم اون موقع دیگه جایی نمیری
خوبه ای زیر لب گفتم که چند دقیقه بعد غذا ها اومد
خوردن غذا با تعریف کردن من از دوران مدرسه گذشت ، آدم سلیطه ای نبودم ولی به شدت شلوغ ، خرابکار بودم
بچگی بود دیگه اون موقع شلوغ نبودم پس کی میخواستم باشم،سوار ماشین شدیم
رضا: یعنی تو واقعا بخاطر یه برچسب تو روی معلمت وایستادی
چشم غرهای بهش رفتم و ....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part164
#paniz
کنارش رو کاناپه نشسته بودم که داشت طرح های انگشتر رو نگاه میکرد چشم دوختم به تتوی دستش
_شام بریم بیرون
نگاهی به ساعتاش کرد
رضا: نه نمیشه ساعت ۱۰ شب یه جلسه کاری دارم اما میتونیم ناهار بیرون باشیم میای توام جلسه
بهترین وقت بود واسه جمع کردن وسایلم
_نه جلسه نمیام ،پس تا دو دقیقه دیگه آماده میشم
لبخندی زد که متقابل منم زدم بلند شدم و رفتم آماده شدم آرایش ام چیزی نزدم به جز برق لب
چون تایم کمی بود به ناخنهام لاک قرمز زدم فوتشون کردم تا زودتر خشک بشه
گوشیم رو برداشتم و به دیا ساعت پرواز ام رو فرستادم ، امروز صبح ممد برام بلیط و ویزا رو فرستاده بود و من واقعا ممنونش بودم
سریع بلند شدم و دستش به موهام کشیدم عطری زدم و بلند شدم
رضا: آماده ای
سریع پا تند کردم و از اتاق اومدم جلو پله ها بود ،دستم رو دور بازش حلقه کردم و به راه مون ادامه دادیم
_ناراحت نشن
رضا: نه نمیشن خودشون شب دعوتان خونه ی شهرام اینا
پوزخندی تو دلم زدم چقدر نگار عجله داشت برای رفتن من اما اینطوری بازی تموم نمیشد
نمیذاشتم جای اول من رو بگیره
من فقط برای فکر کردن از رضا دور میشدم تا یه تیکه از وجود جفتمون محافظت کنم
من مطمئن بودم قضیه چندماه پیش که میخواستن اسید بریزه رو صورتم کار خودشون بود و رضا بر اینکه من نترسم نمیگفت
من نمیخواستم اتفاقی برای کسی بیوفته اما میدون رو خالی نمیذاشتم به وقتش برمیگشتم
جلوی رستورانی نگه داشت و پیاده شدیم بدون معطلی دستش رو گرفتم و رفتیم تو
رضا: کجا دوست داری بشینیم
نگاهی به دور ور کردم و جا مدنظرم رو گفتم وقتی نشستیم
دستام رو گرفت و فشرد، چشمکی زد
رضا: یه سوپرایز عالی برات درنظر گرفتم
بیجون لبخندی زدم
_چیه
گارسون اومد و منو ها رو داد
رضا: متوجه میشی، انتخاب کن
نگاهی کردم که داخلشون فقط یه برگر بهم چشمک میزد
_من برگر میخوام با مخلفات
منو رو بست و داد به گارسون
رضا: منم از همون
گارسون سری تکون داد و رفت ،سوالی که درگیرش بودم رو ناخودآگاه پرسیدم
_اگه فردا بلند شدی من رو ندیدی چیکار میکنی؟
اخمی کرد
رضا: مگه قراره جایی بری فعلا ور دل خودمی
خنده ای کردم
_حالا اینجام اما پرسیدم
کمی فکر کرد و گفت
رضا: پیدات میکنم و سوپرایز ام رو بهت نشون میدم اون موقع دیگه جایی نمیری
خوبه ای زیر لب گفتم که چند دقیقه بعد غذا ها اومد
خوردن غذا با تعریف کردن من از دوران مدرسه گذشت ، آدم سلیطه ای نبودم ولی به شدت شلوغ ، خرابکار بودم
بچگی بود دیگه اون موقع شلوغ نبودم پس کی میخواستم باشم،سوار ماشین شدیم
رضا: یعنی تو واقعا بخاطر یه برچسب تو روی معلمت وایستادی
چشم غرهای بهش رفتم و ....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۷.۳k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.