love inother style پارت37 نینا ته
#love_inother_style #پارت37 #نینا #ته
نینا
امروز تموم شدش وایی فردا کلاس دارم خدایااا بدبختی تا چه حدی آخه
اما برای اینکه بتونم طراح لباس موفقی بشم بهش نیاز دارم آره
*بوق
خدایا همین مزاحم رو کم داشتم که نازل کردی مرسی محل ندادم و راهمو کشیدم و رفتم
*بوووق
خودمو آماده ریدن به طرف کردم
*بوووق
برگشتم سمتش دهنمو باز نکرده بستم ته اینجا چی میخواد خدایااا نکنه میخواد تلافی کنه
ته:بپر بالا
من:مرسی خودم میرم
ته:میگمت بیا بالااااا
من:منم گفتم نمیام کریییی
اومد پایین آقا منو میگی داشتم به خودم میشاشیدم از ترس خدایا دوباره میگم جون خوبی بودم روحم شاد یادم گرامی یک قدم میومدجلومن یک قدم میرفتم عقب دستموگرفت بازور کشوندم سمت ماشین
من:نه من نمیاممم ولم کن ولم کن
برم گردون سمت خودش یه لحظه کپ کردم اگه اون لحظه بگم خیلی نسبت به چشاش احساس خاصی پیدا کردم دروغ نگفتم
ته:بشین تو ماشین خودم میرسونمت باهات حرف دارم
چشاش مسخم کرده بود اراد ای از خودم نداشتم کلمو به معنی باشه تکون دادم نشستم جلو اونم نشست پشت فرمون شروع کرد به روندن
***///***///***
تهیونگ
خوب کلاس هم تموم شدش به سلامتی اماواقعاتوکارساکونوموندم خیلی شرربود نکنه نیناهم این بلارو سرم بیارع نه نگووپس بهترصلح کنم آره خوبه وسایلاموبرداشتم ازکلاس زدم بیرون رفتم سمت ماشین که صدایی چندتاازپسرایی لات مدرسه نظرموجلب کردش
*حالاکجامیخوایی گیرش بندازی ؟
_کاری نداره که موقعی که دختره نینا از اون کوچه خلوته میرم میندازمش تو ماشین خودم دختره رو چنان ادبش کنم تا دیگه درخواست دوستیمو رد نکنه
دستامو مشت کردم چنان فشار دادم عمرا بزارممم
رفتم دیدم بندکولشوسفت چسبیده بوق زدم محل نداد خیلی خوشم اومد از این کارش دوباره فک کنم برگشت که فوشم بده با تعجب نگام میکرد یکم بحثمون شدش پیاده شدم با زور بردمش داشت زیادی حرف.میزد برش گردوندم چشماش خیلی برق عجیبی داشت خیلی جذاب بود میشه گفت برقش خیلی برام متفاوت بود بی چون چرا سوار شدش
نینا:خوب بگو کارتو
من:بیا تموم کنیم
نینا:چیرو
من:همین جنگ دعوا ها وجروبحث و اسما گذاشتن
نینا:منظورت تمبونه
برگشتم برزخی نگاش کردم خندید بلند از ته دل
نینا:باشه ببخشید قبول میکنم
با تعجب برگشتم چه زود قبول کرد
نینا:قیافه چسخولانه نگیر هرچی نباشه منو تو هم گروه شدیم بهتر همکاریمون رو بیشترکنیم واختلافات وجروبحث هارو کنار بزاریم
من:پس یعنی دوست یا همکار
نینا:بیشتر ترجیح میدم دوست باشیم تا همکار مرسی دیگه رسیدیم همینجاست
نگاه کردم خونه تقریبا خوبی داشتن
من:امیدوارم دوستایی خوبی بشیم
دستمو گرفتم سمتش لبخند کوچیکی زد و دستشو گذاشت تو دستم بعدم رفتش داخل خونشون منم راه افتادم
نینا
امروز تموم شدش وایی فردا کلاس دارم خدایااا بدبختی تا چه حدی آخه
اما برای اینکه بتونم طراح لباس موفقی بشم بهش نیاز دارم آره
*بوق
خدایا همین مزاحم رو کم داشتم که نازل کردی مرسی محل ندادم و راهمو کشیدم و رفتم
*بوووق
خودمو آماده ریدن به طرف کردم
*بوووق
برگشتم سمتش دهنمو باز نکرده بستم ته اینجا چی میخواد خدایااا نکنه میخواد تلافی کنه
ته:بپر بالا
من:مرسی خودم میرم
ته:میگمت بیا بالااااا
من:منم گفتم نمیام کریییی
اومد پایین آقا منو میگی داشتم به خودم میشاشیدم از ترس خدایا دوباره میگم جون خوبی بودم روحم شاد یادم گرامی یک قدم میومدجلومن یک قدم میرفتم عقب دستموگرفت بازور کشوندم سمت ماشین
من:نه من نمیاممم ولم کن ولم کن
برم گردون سمت خودش یه لحظه کپ کردم اگه اون لحظه بگم خیلی نسبت به چشاش احساس خاصی پیدا کردم دروغ نگفتم
ته:بشین تو ماشین خودم میرسونمت باهات حرف دارم
چشاش مسخم کرده بود اراد ای از خودم نداشتم کلمو به معنی باشه تکون دادم نشستم جلو اونم نشست پشت فرمون شروع کرد به روندن
***///***///***
تهیونگ
خوب کلاس هم تموم شدش به سلامتی اماواقعاتوکارساکونوموندم خیلی شرربود نکنه نیناهم این بلارو سرم بیارع نه نگووپس بهترصلح کنم آره خوبه وسایلاموبرداشتم ازکلاس زدم بیرون رفتم سمت ماشین که صدایی چندتاازپسرایی لات مدرسه نظرموجلب کردش
*حالاکجامیخوایی گیرش بندازی ؟
_کاری نداره که موقعی که دختره نینا از اون کوچه خلوته میرم میندازمش تو ماشین خودم دختره رو چنان ادبش کنم تا دیگه درخواست دوستیمو رد نکنه
دستامو مشت کردم چنان فشار دادم عمرا بزارممم
رفتم دیدم بندکولشوسفت چسبیده بوق زدم محل نداد خیلی خوشم اومد از این کارش دوباره فک کنم برگشت که فوشم بده با تعجب نگام میکرد یکم بحثمون شدش پیاده شدم با زور بردمش داشت زیادی حرف.میزد برش گردوندم چشماش خیلی برق عجیبی داشت خیلی جذاب بود میشه گفت برقش خیلی برام متفاوت بود بی چون چرا سوار شدش
نینا:خوب بگو کارتو
من:بیا تموم کنیم
نینا:چیرو
من:همین جنگ دعوا ها وجروبحث و اسما گذاشتن
نینا:منظورت تمبونه
برگشتم برزخی نگاش کردم خندید بلند از ته دل
نینا:باشه ببخشید قبول میکنم
با تعجب برگشتم چه زود قبول کرد
نینا:قیافه چسخولانه نگیر هرچی نباشه منو تو هم گروه شدیم بهتر همکاریمون رو بیشترکنیم واختلافات وجروبحث هارو کنار بزاریم
من:پس یعنی دوست یا همکار
نینا:بیشتر ترجیح میدم دوست باشیم تا همکار مرسی دیگه رسیدیم همینجاست
نگاه کردم خونه تقریبا خوبی داشتن
من:امیدوارم دوستایی خوبی بشیم
دستمو گرفتم سمتش لبخند کوچیکی زد و دستشو گذاشت تو دستم بعدم رفتش داخل خونشون منم راه افتادم
۴.۰k
۰۹ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.