زندگی جالب من pt2
پارت۲
بلاخره رسیدم رستوران از ماشین پیاده شدم(از تاکسی)
رفتم داخل رستوران
چرا کسی نیست؟!
رفتم سمت اشپزخونه
ا.ت:من اومدم*پرانرژی و بلند
ا.ت:خوش اومدم
م ا.ت:بلاخره اومدی دختر
ا.ت:اوهوم
م ا.ت:کلی کار داریم که باید انجام بدیم
ا.ت:اما کسی تو رستوران نیست
م ا.ت:امروز رستورانمونو برای ۲۴ ساعت اجاره کردن
ا.ت: کیا هستن؟
م ا.ت: گروه ایدل
ا.ت:چی؟ایدل؟
عاااا شانسو قراره کیا بیان رستورانمون
ا.ت:نمیشد ردشون کنی؟
م ا.ت:نه عزیزم دلیل نمیشه چون ازشون بدت میاد منم بدم بیاد
ا.ت:ینی تو رم از دست دادم؟
م ا.ت: ا.ت،واقعا چرا ازشون بدت میاد
ا.ت:مامان بیش از صد بار توضبح دادم
ا.ت:اونا هم ادمن دوست ندارم بهشون وابسته بشم بعدشم اونا کاری میکنن که فناشون برن چمدونم کارایه مسخره بکنن مثه ، مثه جراحیه پلاستیک
م ا.ت:نمیدونم ا.ت تا کجا میخوای ادامه بدی ولی توهم یه روز طرفدارشون میشی
ا.ت:امید وارم اینجوری نباشه
م ا.ت:خب بیخیال
م ا.ت:جسیکا!بخشvip امادست؟
جسی: بله خانم لی
م ا.ت: خب ا.ت لباساتو عوض کن باید حسابی ازشون پذیرای کنی
ا.ت:خیله خب مامان
تنها تو زندگیم از سه چیز متنفر بودن
مدرسه ایدل بادم زمینی
لباسامو عوض کردم یاد دستمال افتادم اگه مامان ببینه شاید دردسر درست شه هی توسرم میزنه تهیونگ کیه تهیونگ کیه؟گذاشتم تو جیب پیراهنم
به ناچار میز بار رو گرفتم و بسمت vip حرکت کردم
مهمونامون رسیده بودن
ظرفارپ از رپ میز بار برمیداشتمو رو میز غذاخوری میذاشتم
انقد مشغول بودن که نمیدونستن من اینجام
خواستم قاشق رو بزارم رو میز اما از دستم لیز خورد افتاد پایین
خم شدم تا بردارم که ملم خورد به یک نفر همون موقع دستمال پاروه ای از تو جیبم افتاد
به صورت پسره نگاه میکردم کاملا بی نقص بود چشمای گربه ای دل ادمو میبرد
هی ا.ن به خودت بیا مثلا تو از اونا بدت میاد
به خودم اومدمو قاشقو برداشتم اونم دستمالو برداشت
ا.ت:ببخشید
به دستمال نگاه کرد
تهیونگ: پس دختری که امروز تو پارک بود تو بودی.بیا بگیر اینم دستمالت
ا.ت:چ.چی؟تو ازکجا میدونی؟
تهیونگ: منو نمیشناسی؟
ا.ت:ن.نه فقط میدونم ایدلی
تهیونگ:هیچی فقط بابت غذا ممنونم
خودشو سرگرم دوستاش کرد
یعنی اون همون پسره
باید ته توشو دربیارم
با میز بار خالی رفتم اشپز خونه ذهنم درگیر بود
تمام مدت یه گوشه سالن حواسم بهش بود
ویو تهیونگ
اون همون دختر توی پارک بود خیلی بانمکه ولی اون چطور منو نشناخت؟مطمعنم من توی کشورای دیگه هم طرف دار دارم ولی اولین باره همچین موردی میبینم
واقعا منو نمیشناخت یا خودشو میزد به اون راه؟
...
بلاخره رسیدم رستوران از ماشین پیاده شدم(از تاکسی)
رفتم داخل رستوران
چرا کسی نیست؟!
رفتم سمت اشپزخونه
ا.ت:من اومدم*پرانرژی و بلند
ا.ت:خوش اومدم
م ا.ت:بلاخره اومدی دختر
ا.ت:اوهوم
م ا.ت:کلی کار داریم که باید انجام بدیم
ا.ت:اما کسی تو رستوران نیست
م ا.ت:امروز رستورانمونو برای ۲۴ ساعت اجاره کردن
ا.ت: کیا هستن؟
م ا.ت: گروه ایدل
ا.ت:چی؟ایدل؟
عاااا شانسو قراره کیا بیان رستورانمون
ا.ت:نمیشد ردشون کنی؟
م ا.ت:نه عزیزم دلیل نمیشه چون ازشون بدت میاد منم بدم بیاد
ا.ت:ینی تو رم از دست دادم؟
م ا.ت: ا.ت،واقعا چرا ازشون بدت میاد
ا.ت:مامان بیش از صد بار توضبح دادم
ا.ت:اونا هم ادمن دوست ندارم بهشون وابسته بشم بعدشم اونا کاری میکنن که فناشون برن چمدونم کارایه مسخره بکنن مثه ، مثه جراحیه پلاستیک
م ا.ت:نمیدونم ا.ت تا کجا میخوای ادامه بدی ولی توهم یه روز طرفدارشون میشی
ا.ت:امید وارم اینجوری نباشه
م ا.ت:خب بیخیال
م ا.ت:جسیکا!بخشvip امادست؟
جسی: بله خانم لی
م ا.ت: خب ا.ت لباساتو عوض کن باید حسابی ازشون پذیرای کنی
ا.ت:خیله خب مامان
تنها تو زندگیم از سه چیز متنفر بودن
مدرسه ایدل بادم زمینی
لباسامو عوض کردم یاد دستمال افتادم اگه مامان ببینه شاید دردسر درست شه هی توسرم میزنه تهیونگ کیه تهیونگ کیه؟گذاشتم تو جیب پیراهنم
به ناچار میز بار رو گرفتم و بسمت vip حرکت کردم
مهمونامون رسیده بودن
ظرفارپ از رپ میز بار برمیداشتمو رو میز غذاخوری میذاشتم
انقد مشغول بودن که نمیدونستن من اینجام
خواستم قاشق رو بزارم رو میز اما از دستم لیز خورد افتاد پایین
خم شدم تا بردارم که ملم خورد به یک نفر همون موقع دستمال پاروه ای از تو جیبم افتاد
به صورت پسره نگاه میکردم کاملا بی نقص بود چشمای گربه ای دل ادمو میبرد
هی ا.ن به خودت بیا مثلا تو از اونا بدت میاد
به خودم اومدمو قاشقو برداشتم اونم دستمالو برداشت
ا.ت:ببخشید
به دستمال نگاه کرد
تهیونگ: پس دختری که امروز تو پارک بود تو بودی.بیا بگیر اینم دستمالت
ا.ت:چ.چی؟تو ازکجا میدونی؟
تهیونگ: منو نمیشناسی؟
ا.ت:ن.نه فقط میدونم ایدلی
تهیونگ:هیچی فقط بابت غذا ممنونم
خودشو سرگرم دوستاش کرد
یعنی اون همون پسره
باید ته توشو دربیارم
با میز بار خالی رفتم اشپز خونه ذهنم درگیر بود
تمام مدت یه گوشه سالن حواسم بهش بود
ویو تهیونگ
اون همون دختر توی پارک بود خیلی بانمکه ولی اون چطور منو نشناخت؟مطمعنم من توی کشورای دیگه هم طرف دار دارم ولی اولین باره همچین موردی میبینم
واقعا منو نمیشناخت یا خودشو میزد به اون راه؟
...
۴۹.۵k
۰۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.