زندگی عجیب منpt3
پارت ۳
ویو ا.ت
دیدم داره بلند میشه به سمت توالت میره
اروم از یه گوشه دنبالش رفتم درسته رفت توالت
وارد توالت مردونه شدم هوف خوبه اینجارو اجاره کردن وگرنه ابروم به چیز میرفت
درو بستم و قفل کردم منتظر بودم تا کارش تموم شه
بعد چند مین از یکی از توالت ها اومد بیرون
اول نفهمید من اینجام داشت دستاشو میشست
ا.ت:از کجا منو میشناسی؟
تهیونگ:ت.تو اینجا چیکار میکنی؟
ا.ت:بهم بگو منو از کجا میشناشی؟
تهیونگ: من تورو نمیشناسم
ا.ت:پس از کجا میدونی امروز پارک بودم
تهیونگ: خب...
ا.ت:اون پسره امروز تو بودی؟
تهیونک:خب اره من بودم مجبور بودم تند تر راه برم میترسیدم ساسنگ فنا پیدام کنن
ا.ت: هه از دست ساسنگ فنا فرار میکردی گیر هیتر افتادی
تهیونگ: تو هیتری؟
ا.ت:یه جورایی. هیتر افلاین از اون هیترا نیستم ولی ازتون بدم میاد
تهیونگ:چرا؟
ا.ت:دلایل خودمو دارم
ا.ت:ولی خب بگذریم نمیخوام یه شب خوبو پیش دوستات و تو رستوران مامانم خراب کنم میتونم نادیده بگیرم
تهیونگ: تو بچه صاحب رستورانی
به دیوار تکیه دادم به ناخونام نگاه کردم
ا.ت:اره چطور مگه نمیخوره؟
تهیونگ: نه بیشتر به یه بچه مثبت میخوری
ا.ت: عااا خب دیگه من میرم
ا.ت:راستی
دستمالو از تو جیبم در اوردم
به طرفش گرفتم
ا.ت:بیا دستمالت
تهیونگ:ماله خودت بمونه یادگاری طرفدارامم همچین شانسی ندارن
ا.ت:داری به یه هیتر یادگاری میدی؟
ا.ت:اوکی هرجور راحتی
دستمالو دوباره گذاشتم تو جیبم
ا.ت:میتونی بری وگرنه دوستات شک میکنن
تهیونگ:باشه ولی میشه درو باز کنی
رفتم سمت در درو باز کردم
براش دست تکون دادم
ا.ت: بای بای امید وارم دیگه روی همو نبینیم
تهیونگ: عام شاید من نه ولی تو عاره
ا.ت:خیله خب
رفت بیرون
پرش زمانی*
تغریبا نصفه های شب بود
ساعتای یک اینا بود هیچکی نبود
ا.ت:مامان ظرفا تموم شد میتونیم بریم
م ا.ت:ممنونم ا.ت اگه امروز نمیومدی راه انداختن مشتریا یکم سخت بود
همونجور که داشتم دستامو با حوله خشک میکردم
ا.ت:خواهش میکنم این رستوران به این بزرگی گفتم صد در صد به کمکم لازم داشنی واسه همین اومدم
م ا.ت:غذا خوردی؟
ا.ت: اخ نه خیلی گشنمه
م ا.ت:نظرت راجب مرغ کبابی چیه؟
ا.ت:جدا؟وایی دلم خیلی براشون تنگ شده
م ا.ت: امادست
م ا.ت:رو میز توی سالن چیدم برو بشین منم میام
ا.ت:باشه
رفتم توی سالن یه میز دیدم که چیده شده بود
ا.ت:وای عجب بویی دلم به اب افتاد
رو میز نشستمو منتظر مامانم بودم
دیدم با دوتا نوشابه میاد
م ا.ت:اینم از نوشابه
با تمام وجودم بوی غذاها رو به ریه هام هدایت کردم
ا.ت: واقعا خوشبویه
م ا.ت:طعمشم امتحان کن
با چنگال یه تیکه گوشت کندم گذاشتم تو دهنم
ا.ت:واهه نمیشه اصن نمیدونم چی بگم این عالیهه
یه لبخند قشنگ زد
م ا.ت: میدونم
ا.ت:مامان واقعا باید به دست پختت اسکار بدن
خندید
م ا.ت:دیوونه شدی
ا.ت:بخدا با غذاهات دیوونه میشم
ا.ت:اگه مرد بودم باهات ازدواح میکردم
زد به بازوم خندید
م ا.ت: چی میگی؟ من تو رو نمیگرفتم
ا.ت: واقعا انقد بدم*خنده
م ا.ت:تو بهترین من هستی
ا.ت:اوهوم میخوام بهتر ترین باشم
یه لبخند زد
غذاشو شروع کرد
واقعا با اینکه دونفری تنها بودیمو هیچ حامی ای نداشتیم ولی شاد بودیم
خوشحالم و از زندگیم راضیم
م ا.ت: میدونی ساعت چنده؟
یه نگاه به گوشی کردم
ا.ت: وای چقدر زود سه صبح شد
م ا.ت:زود باش لباساتو عوض کن فردا باید بری مدرسه
ا.ت:اوهوم
بلند شدم از سر میزو لباسامو عوض کردم
رفتم از رستوران بیرون
ا.ت:بریم
مامانم در رستورانو قفل کرد
سوتر ماشینش شدم و منتظرش موندم
بلاخره سوار شد
م ا.ت:بریم؟
ا.ت:اوهوم
حرکت کردیم سمت خونه
خیلی خسته بودم
نمیدونستم کجام چشام رو هم رفتو خوابیدم
با تکون دادن یکنفر چشام باز شد
م ا.ت: ا.ت؟ ا.ت بیدار شو رسیدیم خونه
خیلی خوابالود از ماشین پیاده شدم وارده خونه شدم یه راست رفتم سمت اوتاقمو خوابیدم
...
ویو ا.ت
دیدم داره بلند میشه به سمت توالت میره
اروم از یه گوشه دنبالش رفتم درسته رفت توالت
وارد توالت مردونه شدم هوف خوبه اینجارو اجاره کردن وگرنه ابروم به چیز میرفت
درو بستم و قفل کردم منتظر بودم تا کارش تموم شه
بعد چند مین از یکی از توالت ها اومد بیرون
اول نفهمید من اینجام داشت دستاشو میشست
ا.ت:از کجا منو میشناسی؟
تهیونگ:ت.تو اینجا چیکار میکنی؟
ا.ت:بهم بگو منو از کجا میشناشی؟
تهیونگ: من تورو نمیشناسم
ا.ت:پس از کجا میدونی امروز پارک بودم
تهیونگ: خب...
ا.ت:اون پسره امروز تو بودی؟
تهیونک:خب اره من بودم مجبور بودم تند تر راه برم میترسیدم ساسنگ فنا پیدام کنن
ا.ت: هه از دست ساسنگ فنا فرار میکردی گیر هیتر افتادی
تهیونگ: تو هیتری؟
ا.ت:یه جورایی. هیتر افلاین از اون هیترا نیستم ولی ازتون بدم میاد
تهیونگ:چرا؟
ا.ت:دلایل خودمو دارم
ا.ت:ولی خب بگذریم نمیخوام یه شب خوبو پیش دوستات و تو رستوران مامانم خراب کنم میتونم نادیده بگیرم
تهیونگ: تو بچه صاحب رستورانی
به دیوار تکیه دادم به ناخونام نگاه کردم
ا.ت:اره چطور مگه نمیخوره؟
تهیونگ: نه بیشتر به یه بچه مثبت میخوری
ا.ت: عااا خب دیگه من میرم
ا.ت:راستی
دستمالو از تو جیبم در اوردم
به طرفش گرفتم
ا.ت:بیا دستمالت
تهیونگ:ماله خودت بمونه یادگاری طرفدارامم همچین شانسی ندارن
ا.ت:داری به یه هیتر یادگاری میدی؟
ا.ت:اوکی هرجور راحتی
دستمالو دوباره گذاشتم تو جیبم
ا.ت:میتونی بری وگرنه دوستات شک میکنن
تهیونگ:باشه ولی میشه درو باز کنی
رفتم سمت در درو باز کردم
براش دست تکون دادم
ا.ت: بای بای امید وارم دیگه روی همو نبینیم
تهیونگ: عام شاید من نه ولی تو عاره
ا.ت:خیله خب
رفت بیرون
پرش زمانی*
تغریبا نصفه های شب بود
ساعتای یک اینا بود هیچکی نبود
ا.ت:مامان ظرفا تموم شد میتونیم بریم
م ا.ت:ممنونم ا.ت اگه امروز نمیومدی راه انداختن مشتریا یکم سخت بود
همونجور که داشتم دستامو با حوله خشک میکردم
ا.ت:خواهش میکنم این رستوران به این بزرگی گفتم صد در صد به کمکم لازم داشنی واسه همین اومدم
م ا.ت:غذا خوردی؟
ا.ت: اخ نه خیلی گشنمه
م ا.ت:نظرت راجب مرغ کبابی چیه؟
ا.ت:جدا؟وایی دلم خیلی براشون تنگ شده
م ا.ت: امادست
م ا.ت:رو میز توی سالن چیدم برو بشین منم میام
ا.ت:باشه
رفتم توی سالن یه میز دیدم که چیده شده بود
ا.ت:وای عجب بویی دلم به اب افتاد
رو میز نشستمو منتظر مامانم بودم
دیدم با دوتا نوشابه میاد
م ا.ت:اینم از نوشابه
با تمام وجودم بوی غذاها رو به ریه هام هدایت کردم
ا.ت: واقعا خوشبویه
م ا.ت:طعمشم امتحان کن
با چنگال یه تیکه گوشت کندم گذاشتم تو دهنم
ا.ت:واهه نمیشه اصن نمیدونم چی بگم این عالیهه
یه لبخند قشنگ زد
م ا.ت: میدونم
ا.ت:مامان واقعا باید به دست پختت اسکار بدن
خندید
م ا.ت:دیوونه شدی
ا.ت:بخدا با غذاهات دیوونه میشم
ا.ت:اگه مرد بودم باهات ازدواح میکردم
زد به بازوم خندید
م ا.ت: چی میگی؟ من تو رو نمیگرفتم
ا.ت: واقعا انقد بدم*خنده
م ا.ت:تو بهترین من هستی
ا.ت:اوهوم میخوام بهتر ترین باشم
یه لبخند زد
غذاشو شروع کرد
واقعا با اینکه دونفری تنها بودیمو هیچ حامی ای نداشتیم ولی شاد بودیم
خوشحالم و از زندگیم راضیم
م ا.ت: میدونی ساعت چنده؟
یه نگاه به گوشی کردم
ا.ت: وای چقدر زود سه صبح شد
م ا.ت:زود باش لباساتو عوض کن فردا باید بری مدرسه
ا.ت:اوهوم
بلند شدم از سر میزو لباسامو عوض کردم
رفتم از رستوران بیرون
ا.ت:بریم
مامانم در رستورانو قفل کرد
سوتر ماشینش شدم و منتظرش موندم
بلاخره سوار شد
م ا.ت:بریم؟
ا.ت:اوهوم
حرکت کردیم سمت خونه
خیلی خسته بودم
نمیدونستم کجام چشام رو هم رفتو خوابیدم
با تکون دادن یکنفر چشام باز شد
م ا.ت: ا.ت؟ ا.ت بیدار شو رسیدیم خونه
خیلی خوابالود از ماشین پیاده شدم وارده خونه شدم یه راست رفتم سمت اوتاقمو خوابیدم
...
۶۰.۲k
۰۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.