زندگی جالب من
پارت ۱.
ا.ت:اینا چیه نگا میکنی دختر
ا.ت:بشین درستو بخون با اینا چیزی نمیشی
یئون: اونا بهم امید میبخشن چطور میتونم نادیده بگیرمشون
ات:مگه چیکار کردم یه مشت صدای ادیت شدست منم میتونم اینکارو بکنم
یئون:خیلی مسخره ای اصن به تو چه بروه سر میزت الان کلاس شروع میشه
ا.ت:پرو اگه به مدیر بگم قایمکی گوشی میاری فاتحت خوندست
یئون:باشه منم میگم تو بودی یواشکی رفتی مدرسه پسرونه شماره جسیکارو رو در دستشویی گذاشتی
ات:خیلی کثافتی
رفتم سر میزه خودم
اه این خواننده های جدیدم بلا شدن اصن این ادا بازیا چیه یه مشت دلقک وسط استیج ادا در میارنو پول میگیرن
واقعا نسلمون داره به گند کشیده میشه
هوفف ا.ت به تو چه تو زندگیه خودتو بکن بقیه به خودشون ربط داره چیکار میکنن تو چیکار داری بهشون
سلام من لی ا.تم ۱۹ سالمه تو سئول زندگی میکنم وقتی بابام تصادف کرد مامانم مجبور شد چهار سال تمام کارکنه بعد چهارسال کار وسابقه اشپزی یه رستوران تغریبا بزرگ زد و انواع غذا هارو سرو میکنه بگذریم از این
من توی دنیایی گیر افتادم که کلا همشون فنه اینو اونن از معلمامون گرفته تا دولت داره بهم فشار میاد
با ورود استاد از افکارم دور شدم
به نشانه احترام بلند شدیم
چشم به یئون افتاد اوفف هنوز داره نگاه میکنه اینا همیشه هستن ها ولی بازم صبر نداره برسه به خونه
استاد کلاسو شروع کرد
خیلی مسخره بود هوا هم گرم بود کولرا هم خراب
اخرای زنگ بود
ا.ت:استاد میشه برم توالت؟
استاد:نه اخر زنگه صبر کن تا کلاس تموم شه
مغزم داره ابپز میشه ولم کن
زنگ خورد
کیفمو برداشتم با قدم های سریع رفتم بیرون رفتم پارک یکم هوا بخورم
خیلی خوب بود
داشتم همینجور سمت چپمو نگاه میکردم که خوردم به یک نفر
نقش بر زمین شدم
ات:اخ دماغم
یه نگاه به یاروعه انداختم ماسک زده بودو کلاه گذاشته بود سرش
تهیونگ:حالتون خوبه خانم؟ ببخشید
بلند شدم خودمو تکوندم
ا.ت:اوهوم خو.خوبم
تهیونگ:خون
ا.ت:چی؟
تهیونگ:از دماغت داره خون میاد
دستمو زدم به دماغم تا مطمعن بشم
ا.ت:عایشش لعنتی
از تو جیبش یه دستمال پارچه ای در اورد با یه خط انگلیسی رو دستنال نوشته بود تهیونگ
تهیونگ:بگیرش برو به صورتت یه اب بزن
ا.ت:م.ممنون
دستمالو ازش گرفتم
رفتم سمت شیرای ابخوری
صورتمو یه اب زدم
خونش بند اومد
دستمالو گذاشتم تو کیفم
عجب ادم عجیبی بود
دلم میخواست دوباره ببینمش
راه خونه رو گرفتم
به سمت خونه حرکت کردم
چرا ماسک زده بود؟نکنه دزد بود؟
ولی خیلی عادی رفتار میکرد
بیخیال به تو چه
رسیدم خونه
درو با کلیدم باز کردم
ا.ت:سلام مامان من اومد
ا.ت:مامان؟مامان؟*داد
نیست؟
رفتم سمت یخچال دیدم یه یادداشت گذاشته
(م ا.ت:امروز شاید دیر تر مغازه رو ببندم برای خودت غذا درست کن گشنه نخواب)
عام حدسشو میزدم مثه اینکه سرش شلوغه
گوشیمو برداشتم
زنگ زدم به مامان
(ا.ت:الو سلام مامان
م ا.ت:سلام دخترم
ا.ت:سرت شلوغه؟
م ا.ت:خیلی الان دستم بنده مرغاست
ا.ت:میشه منم بیام کمک
م ا.ت:ببین اگه میتونی بیا
ا.ت:باشه
م ا.ت: ا.ت من قط میکنم)
خب برم اماده شم باید امروز به مامان کمک کنم
رفتم لباسامو عوض کردم
ا.ت:این دستوالو چیکار کنم؟
ا.ت: بزارم تو جیبم؟
گذاشتمش توجیبم
راه افتادم سمت رستوران
الگویه من مامانمه اون سخت تلاش کرد تا به این روز برسه اون رستوران خیلی لوکس بود همینطور مامانم با زیر دستاش مهربون بودو باهاشون کار میکرد واقعا مایه افتخارمه که همچین مادری دارم...
ا.ت:اینا چیه نگا میکنی دختر
ا.ت:بشین درستو بخون با اینا چیزی نمیشی
یئون: اونا بهم امید میبخشن چطور میتونم نادیده بگیرمشون
ات:مگه چیکار کردم یه مشت صدای ادیت شدست منم میتونم اینکارو بکنم
یئون:خیلی مسخره ای اصن به تو چه بروه سر میزت الان کلاس شروع میشه
ا.ت:پرو اگه به مدیر بگم قایمکی گوشی میاری فاتحت خوندست
یئون:باشه منم میگم تو بودی یواشکی رفتی مدرسه پسرونه شماره جسیکارو رو در دستشویی گذاشتی
ات:خیلی کثافتی
رفتم سر میزه خودم
اه این خواننده های جدیدم بلا شدن اصن این ادا بازیا چیه یه مشت دلقک وسط استیج ادا در میارنو پول میگیرن
واقعا نسلمون داره به گند کشیده میشه
هوفف ا.ت به تو چه تو زندگیه خودتو بکن بقیه به خودشون ربط داره چیکار میکنن تو چیکار داری بهشون
سلام من لی ا.تم ۱۹ سالمه تو سئول زندگی میکنم وقتی بابام تصادف کرد مامانم مجبور شد چهار سال تمام کارکنه بعد چهارسال کار وسابقه اشپزی یه رستوران تغریبا بزرگ زد و انواع غذا هارو سرو میکنه بگذریم از این
من توی دنیایی گیر افتادم که کلا همشون فنه اینو اونن از معلمامون گرفته تا دولت داره بهم فشار میاد
با ورود استاد از افکارم دور شدم
به نشانه احترام بلند شدیم
چشم به یئون افتاد اوفف هنوز داره نگاه میکنه اینا همیشه هستن ها ولی بازم صبر نداره برسه به خونه
استاد کلاسو شروع کرد
خیلی مسخره بود هوا هم گرم بود کولرا هم خراب
اخرای زنگ بود
ا.ت:استاد میشه برم توالت؟
استاد:نه اخر زنگه صبر کن تا کلاس تموم شه
مغزم داره ابپز میشه ولم کن
زنگ خورد
کیفمو برداشتم با قدم های سریع رفتم بیرون رفتم پارک یکم هوا بخورم
خیلی خوب بود
داشتم همینجور سمت چپمو نگاه میکردم که خوردم به یک نفر
نقش بر زمین شدم
ات:اخ دماغم
یه نگاه به یاروعه انداختم ماسک زده بودو کلاه گذاشته بود سرش
تهیونگ:حالتون خوبه خانم؟ ببخشید
بلند شدم خودمو تکوندم
ا.ت:اوهوم خو.خوبم
تهیونگ:خون
ا.ت:چی؟
تهیونگ:از دماغت داره خون میاد
دستمو زدم به دماغم تا مطمعن بشم
ا.ت:عایشش لعنتی
از تو جیبش یه دستمال پارچه ای در اورد با یه خط انگلیسی رو دستنال نوشته بود تهیونگ
تهیونگ:بگیرش برو به صورتت یه اب بزن
ا.ت:م.ممنون
دستمالو ازش گرفتم
رفتم سمت شیرای ابخوری
صورتمو یه اب زدم
خونش بند اومد
دستمالو گذاشتم تو کیفم
عجب ادم عجیبی بود
دلم میخواست دوباره ببینمش
راه خونه رو گرفتم
به سمت خونه حرکت کردم
چرا ماسک زده بود؟نکنه دزد بود؟
ولی خیلی عادی رفتار میکرد
بیخیال به تو چه
رسیدم خونه
درو با کلیدم باز کردم
ا.ت:سلام مامان من اومد
ا.ت:مامان؟مامان؟*داد
نیست؟
رفتم سمت یخچال دیدم یه یادداشت گذاشته
(م ا.ت:امروز شاید دیر تر مغازه رو ببندم برای خودت غذا درست کن گشنه نخواب)
عام حدسشو میزدم مثه اینکه سرش شلوغه
گوشیمو برداشتم
زنگ زدم به مامان
(ا.ت:الو سلام مامان
م ا.ت:سلام دخترم
ا.ت:سرت شلوغه؟
م ا.ت:خیلی الان دستم بنده مرغاست
ا.ت:میشه منم بیام کمک
م ا.ت:ببین اگه میتونی بیا
ا.ت:باشه
م ا.ت: ا.ت من قط میکنم)
خب برم اماده شم باید امروز به مامان کمک کنم
رفتم لباسامو عوض کردم
ا.ت:این دستوالو چیکار کنم؟
ا.ت: بزارم تو جیبم؟
گذاشتمش توجیبم
راه افتادم سمت رستوران
الگویه من مامانمه اون سخت تلاش کرد تا به این روز برسه اون رستوران خیلی لوکس بود همینطور مامانم با زیر دستاش مهربون بودو باهاشون کار میکرد واقعا مایه افتخارمه که همچین مادری دارم...
۹۹.۱k
۰۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.