پارت 34
#پارت 34
رمان تقدیر خاکستری... #آران...
که همین که چشمام گرم شد با اون کابوسای لعنتی ...
جیغ یه زن و دختر بچه و دادای مردی که التماس میکنه ...
جیغای زن هی بلند و بلند تر میشدن ...
نه نکشین نه جیغ نکش ...
#طوفان..
از اتاق آران که اومدم بیرون رفتم اتاق خودم داشتم به کارام میرسیدم که صدای داد های بلند آران رو شنیدم احتمالا باز اون کابوس های لعنتی رو میبینه ...
ارامبخش قوی که دختر واسش تجویز کرده بودو سریع توی سرنگ ریختم و با خودم رو رسوندم به اتاقش در اتاق رو که باز کردم با اتاقی که میشه گفت انگار توش طوفان اومده بود مواجه شدم داشت به دیوار مشت میزدو داد میکشیدو میگفت که جیغ نکش ...
رفتم سمت از پشت اروم و یهو سرنگ رو توی گردنش زدم برگشت سمتو یقه لباسم رو گرفتو خواست بزنتم که توی بغل افتاد ...
به زور کشیدمش سمت تختش و خوابوندمش نگاهی به دستاش کردم همش خونی بود رفتم سمت سرویس اتاق و از توش جعبه کمک های اولیه رو اوردم و اروم شروع کردم خورده شیشه ها رو از دستش در اوردن بعدش زد عفونی کردم و پانسمان کردم هر دو دستش رو پتو رو روش کشیدم و رفتم جارو اوردم و اتاقش رو جارو زدم و خورده شیشه ها رو جمع کردم بعد از تمیز کاری اتاقش چون میدونستم ارامبخش خیلی قویه و الان الانا بیدار نمیشه رفتم اتاقم ...
دلم براش میسوخت از کوچیکی با هم بزرگ شده بودیم و این که توی این وضع ببینمش ناراحتم میکرد ...
خوابم نمیبرد واسه همین مشغول ادامه کارام شدم ....
#خزان...
نمیدونم چند روزه که اینجام فقط اینو میدونم دیگه یه جای سالم توی بدنم نمونده کل بدنم شده خط خطی و این قدر خون از دست دادم که فک کنم چیزی توی رگام نباشه و این که نمیمیرم واسم عجیبه ...
اخه خدا واسه چی نمیکشیم ...
چشمام رو بستم و به حال داغون خودم گریه کردم ....
#جایدن...
تماس رو برقرار کردم ...
من: سیروان چیکار کردی حرف زد دختره ...
سیروان: نه قربان حرف نمیزنه هر چی شکنجش میکنیم میگم نمیدونم ...
عصبی داد کشیدم ..
واقعا بی عرضه هستی سیروان ...نمیتونی یه دخترو به حرف بیاری ...بجنب باید زود به کد برسی منم دنبال اون دختره هستم که ادرس جعبه رو میدونه هستم میگردم ادرس میفرستم برو بیارش پیش خودت تا من خودم رو برسونم...فقط بجنب من اون اطلاعات رو میخوام سیروان ...من پسرم رو بخاطر اون جعبه فدا کردم پس بهتره اینو بدونی تو از پسرم مهم تر نیستی واسم پس کارتو خوب انجام بده...
سیروان: چشم تمام تلاشم رو میکنم کد رو به دست بیارم قربان...
من: پس منتظر تماست واسه این خبر که کدو پیدا کردی میمونم ...
و بعد گوشی رو قطع کردم ...
تلفنم زنگ خورد ...
من: بله ..
مرد: آقا دختره رو شناسایی کردیم ...
من: کجاست حالا..
مرد: آرات فرستادتش پیش جرج قربان...
من: آفرین یه جایزه تپل پیش من داری ادرس خونه جرج رو بفرست واسه...
رمان تقدیر خاکستری... #آران...
که همین که چشمام گرم شد با اون کابوسای لعنتی ...
جیغ یه زن و دختر بچه و دادای مردی که التماس میکنه ...
جیغای زن هی بلند و بلند تر میشدن ...
نه نکشین نه جیغ نکش ...
#طوفان..
از اتاق آران که اومدم بیرون رفتم اتاق خودم داشتم به کارام میرسیدم که صدای داد های بلند آران رو شنیدم احتمالا باز اون کابوس های لعنتی رو میبینه ...
ارامبخش قوی که دختر واسش تجویز کرده بودو سریع توی سرنگ ریختم و با خودم رو رسوندم به اتاقش در اتاق رو که باز کردم با اتاقی که میشه گفت انگار توش طوفان اومده بود مواجه شدم داشت به دیوار مشت میزدو داد میکشیدو میگفت که جیغ نکش ...
رفتم سمت از پشت اروم و یهو سرنگ رو توی گردنش زدم برگشت سمتو یقه لباسم رو گرفتو خواست بزنتم که توی بغل افتاد ...
به زور کشیدمش سمت تختش و خوابوندمش نگاهی به دستاش کردم همش خونی بود رفتم سمت سرویس اتاق و از توش جعبه کمک های اولیه رو اوردم و اروم شروع کردم خورده شیشه ها رو از دستش در اوردن بعدش زد عفونی کردم و پانسمان کردم هر دو دستش رو پتو رو روش کشیدم و رفتم جارو اوردم و اتاقش رو جارو زدم و خورده شیشه ها رو جمع کردم بعد از تمیز کاری اتاقش چون میدونستم ارامبخش خیلی قویه و الان الانا بیدار نمیشه رفتم اتاقم ...
دلم براش میسوخت از کوچیکی با هم بزرگ شده بودیم و این که توی این وضع ببینمش ناراحتم میکرد ...
خوابم نمیبرد واسه همین مشغول ادامه کارام شدم ....
#خزان...
نمیدونم چند روزه که اینجام فقط اینو میدونم دیگه یه جای سالم توی بدنم نمونده کل بدنم شده خط خطی و این قدر خون از دست دادم که فک کنم چیزی توی رگام نباشه و این که نمیمیرم واسم عجیبه ...
اخه خدا واسه چی نمیکشیم ...
چشمام رو بستم و به حال داغون خودم گریه کردم ....
#جایدن...
تماس رو برقرار کردم ...
من: سیروان چیکار کردی حرف زد دختره ...
سیروان: نه قربان حرف نمیزنه هر چی شکنجش میکنیم میگم نمیدونم ...
عصبی داد کشیدم ..
واقعا بی عرضه هستی سیروان ...نمیتونی یه دخترو به حرف بیاری ...بجنب باید زود به کد برسی منم دنبال اون دختره هستم که ادرس جعبه رو میدونه هستم میگردم ادرس میفرستم برو بیارش پیش خودت تا من خودم رو برسونم...فقط بجنب من اون اطلاعات رو میخوام سیروان ...من پسرم رو بخاطر اون جعبه فدا کردم پس بهتره اینو بدونی تو از پسرم مهم تر نیستی واسم پس کارتو خوب انجام بده...
سیروان: چشم تمام تلاشم رو میکنم کد رو به دست بیارم قربان...
من: پس منتظر تماست واسه این خبر که کدو پیدا کردی میمونم ...
و بعد گوشی رو قطع کردم ...
تلفنم زنگ خورد ...
من: بله ..
مرد: آقا دختره رو شناسایی کردیم ...
من: کجاست حالا..
مرد: آرات فرستادتش پیش جرج قربان...
من: آفرین یه جایزه تپل پیش من داری ادرس خونه جرج رو بفرست واسه...
۱۷.۷k
۱۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.