ازدواج اجباری توسط پدربزرگ
#ازدواج_اجباری_توسط_پدربزرگ
#part2۲
ات: نه باباااا
ته: زن باباااااا
ات: ببند اون گالرو
ته: نمی بندم میخای چی کار کنی؟
سری به نشانه تاسف تکون دادم و رفتم داخل حموم لباسامو دار اوردم و رفتم زیر دوش
بعد 30 مین حوله رو دورم پیچیدم رفتم بیرون که دیدم تهیونگ روی تخت دراز کشیده و چشاشو بسته
رفتم بالا سرش دستمو جلوی صورتش بالا و پایین کردم
که چشاشو باز کرد و از دستم گرفت که افتادم روش
سریع از روش بلند شدم و حولهم رو سفت گرفتم
ته: همیشه انقد حموم کردنت طول میکشه
ات: بله با اجازه شما
ته: مگه چیکار میکنی اون تو
ات: پارتی میگیرم
ته: خو یه شب مارو هم دعوت کن «خنده»
ات: چون تو گفتی حتما پاشو برو بیرون میخام لباسامو بپوشم
ته: نمیرم «یه ابرو شو میندازه بالا»
ات: به درک من میرم لباس راحتی برداشتمو رفتم تو اتاق خودش درو قفل کردم و لباسامو پوشیدم اومدم بیرون
از اتاق تهیونگ اومدم بیرون که تهیونگم از اتاقم اومد بیرون
ته: رفتی تو اتاق من لباس پوشیدی
ات: اره مشکلیه؟
ته: نه مشکلی نیست
رفتم تو اتاقم تا خاستم درو ببندم پاشو گذاشت لای در منم با تمام زور درو حول میدادم تا نتونه درو باز کنه و بیاد داخل
اما زورش خیلی بیشتر از من بود درو باز کرد واومد داخل اتاق
ات: اییی خدا برو بیرون بچه پوروووو
اومد نزدیکم وایستاد و با دستش قد منو گرفت و
گفت: من بچم یا تو جوجو کوچولو «خنده»
ات: به من نگو جوجو کوچولو
ته: میگم جوجو کوچولو جوجو کوچولو جوجو کوچولو «با خنده»
ات: باشه اصلا من جوجو کوچولو رازی شدی حالا برو بیرون
ته: خواهش کن «نیشخند»
ات: خواهش میکنم برو بیرون
ته: حالا شد یه چیزی
و از اتاق رفت بیرون بعد از اینکه تهیونگ رفت نشستم جلوی آینه و داشتم موهامو شونه میکردم که دوباره درو باز کرد و سرشو آورد داخل
و گفت: زود آماده شو منم میرم آماده شم پایین منتظرتم و دوباره رفت بیرون
سری به نشانه تاسف تکون دادم و سشوار برداشتم موهامو سشوار کشیدم......
#part2۲
ات: نه باباااا
ته: زن باباااااا
ات: ببند اون گالرو
ته: نمی بندم میخای چی کار کنی؟
سری به نشانه تاسف تکون دادم و رفتم داخل حموم لباسامو دار اوردم و رفتم زیر دوش
بعد 30 مین حوله رو دورم پیچیدم رفتم بیرون که دیدم تهیونگ روی تخت دراز کشیده و چشاشو بسته
رفتم بالا سرش دستمو جلوی صورتش بالا و پایین کردم
که چشاشو باز کرد و از دستم گرفت که افتادم روش
سریع از روش بلند شدم و حولهم رو سفت گرفتم
ته: همیشه انقد حموم کردنت طول میکشه
ات: بله با اجازه شما
ته: مگه چیکار میکنی اون تو
ات: پارتی میگیرم
ته: خو یه شب مارو هم دعوت کن «خنده»
ات: چون تو گفتی حتما پاشو برو بیرون میخام لباسامو بپوشم
ته: نمیرم «یه ابرو شو میندازه بالا»
ات: به درک من میرم لباس راحتی برداشتمو رفتم تو اتاق خودش درو قفل کردم و لباسامو پوشیدم اومدم بیرون
از اتاق تهیونگ اومدم بیرون که تهیونگم از اتاقم اومد بیرون
ته: رفتی تو اتاق من لباس پوشیدی
ات: اره مشکلیه؟
ته: نه مشکلی نیست
رفتم تو اتاقم تا خاستم درو ببندم پاشو گذاشت لای در منم با تمام زور درو حول میدادم تا نتونه درو باز کنه و بیاد داخل
اما زورش خیلی بیشتر از من بود درو باز کرد واومد داخل اتاق
ات: اییی خدا برو بیرون بچه پوروووو
اومد نزدیکم وایستاد و با دستش قد منو گرفت و
گفت: من بچم یا تو جوجو کوچولو «خنده»
ات: به من نگو جوجو کوچولو
ته: میگم جوجو کوچولو جوجو کوچولو جوجو کوچولو «با خنده»
ات: باشه اصلا من جوجو کوچولو رازی شدی حالا برو بیرون
ته: خواهش کن «نیشخند»
ات: خواهش میکنم برو بیرون
ته: حالا شد یه چیزی
و از اتاق رفت بیرون بعد از اینکه تهیونگ رفت نشستم جلوی آینه و داشتم موهامو شونه میکردم که دوباره درو باز کرد و سرشو آورد داخل
و گفت: زود آماده شو منم میرم آماده شم پایین منتظرتم و دوباره رفت بیرون
سری به نشانه تاسف تکون دادم و سشوار برداشتم موهامو سشوار کشیدم......
۲۲.۴k
۱۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.