پارت ۹
تو خونه نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد ... ساکورا بود... جواب دادم
ساکورا : باران ریندو تیر خورده ... حالش خوب نیست لطفا خودتو برسون به بیمارستان......
گوشی رو قط کردم سریع وقتی رسیدم رفتم اتاق عمل و کارای لازم رو کردم... ولی ی مردی رو دیدم که ... مثل خودم موهاش سفید بود و چشماش مثل سانزو سبز بود ... آشنا بود ... از عمل در اومدم و توضیح دادم که حالش چطوره و اینکه خودم قراره دکترش باشم ... ساکورا گفت پیشش میمونه منم با ران رفتیم حیاط بیمارستان که یکم هوا بخوریم همون مرده جلومونو گرفت... تازه از نگاهش فهمیدم اون کیه ... جک (ی اسم خیالی برای بابای سانزو *) ران منو کشید پشت سرش
جک: توی بدرد نخور چقدر بزرگ شدی ... الان بفروشمت مطمئنم پول بیشتری میگیرم با این زیبایی که تو داری میتونی زیر خواب مافیا های خوبی بشی
ران : بهش دست بزن ببین چیکارت میکنم
باران : گفتن که تو مردی
صدام می لرزید چون بعد کاری که با مادرم کرد میدونستم هر کاری میکنه
جک : فعلا میرم ولی بعدا به خاطر تو برمیگردم
اون رفت ران برگشت سمتم و محکم بغل کرد
ران : نمیزارم حتی انگشتش هم بهت بخوره باشه...هشششش ...تموم شد
متقابل بغلش کردم برگشتیم تو ... ریندو به هوش اومده بود و حالش خوب بود ... بعد یک هفته کار های ترخیصشو انجام دادیم و داشتیم میرفتیم بیرون که ی تفنگ رو گردن من و ساکورا نشست ...
ران # ریندو # سانزو #
ساکورا : باران ریندو تیر خورده ... حالش خوب نیست لطفا خودتو برسون به بیمارستان......
گوشی رو قط کردم سریع وقتی رسیدم رفتم اتاق عمل و کارای لازم رو کردم... ولی ی مردی رو دیدم که ... مثل خودم موهاش سفید بود و چشماش مثل سانزو سبز بود ... آشنا بود ... از عمل در اومدم و توضیح دادم که حالش چطوره و اینکه خودم قراره دکترش باشم ... ساکورا گفت پیشش میمونه منم با ران رفتیم حیاط بیمارستان که یکم هوا بخوریم همون مرده جلومونو گرفت... تازه از نگاهش فهمیدم اون کیه ... جک (ی اسم خیالی برای بابای سانزو *) ران منو کشید پشت سرش
جک: توی بدرد نخور چقدر بزرگ شدی ... الان بفروشمت مطمئنم پول بیشتری میگیرم با این زیبایی که تو داری میتونی زیر خواب مافیا های خوبی بشی
ران : بهش دست بزن ببین چیکارت میکنم
باران : گفتن که تو مردی
صدام می لرزید چون بعد کاری که با مادرم کرد میدونستم هر کاری میکنه
جک : فعلا میرم ولی بعدا به خاطر تو برمیگردم
اون رفت ران برگشت سمتم و محکم بغل کرد
ران : نمیزارم حتی انگشتش هم بهت بخوره باشه...هشششش ...تموم شد
متقابل بغلش کردم برگشتیم تو ... ریندو به هوش اومده بود و حالش خوب بود ... بعد یک هفته کار های ترخیصشو انجام دادیم و داشتیم میرفتیم بیرون که ی تفنگ رو گردن من و ساکورا نشست ...
ران # ریندو # سانزو #
۳.۶k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.