رمان اجبار شیرین
#رمان_اجبار_شیرین
#پارت_بیست_پنجم
+ هنوز میگی کاری نکردی
دانیار تو خودت میدونی من اینقدری که به تو وابستم به مامان باباهم وابستم ولی به خاطر تو نرفتم باهاشون ولی تو هنوز بهار نیومده کلا داری فراموشم میکنی
دانیار : اخه دورت بگردم چیکار کنم دل تورو بدست بیارم یا اون
+ خب معلومه من .
دانیار : چشم بچه پرو
**************************************
مریم خانم ( ارایشگر ) : خب گلم فرشته بودی فرشته تر شدی
+ ممنون مریم خانم
پاشدم به خودم تو ایینه نگاه کردم خیلی خوشکل شده بودم به کل تغییر کرده بودم
موهای شینیون شدم با ارایش ملیح صورتم خیلی زیبا بود که همون موقع بهار از اتاق بیرون اومد
+ اولا لا چه جیگر شدی نفس داداشم بخورتت
بهار : مرگ توله صگ منحرف
+ حالا چرا خجالت میکشی عروسکم دروغ که نمیگم
با صدای شاگرد مریم خانم دست از کلکل کردن برداشتیم
- اقا داماد اومدن
کمک بهار کردم تا شنلش رو بپوشه
ترنج که از زیر دست ارایشگر تازه بلند شده بود گفت
ترنج : دلی ما با کی میریم ؟؟
+ ماشین دارم
ترنج : عهه پس بریم دیگه
با سوار شدنمون فلش رو به ماشین وصل کردم که اهنگ ساقی ها شروع به خوندن کرد ، هم زمان ترنج شروع کرد به قر دادن
تو طول راه با مسخره بازی های ترنج سپری شد
خیلی استرس داشتم امشب مامان اینا میرسیدن و بلافاصله میرفتن ارایشگاه بعد تالار خیلی دل تنگ اغوش مادرم بودم
وارد تالار که شدم دیدم مامانم داره بایکی از کارگرای تالار صحبت میکنه تا رسیدم کنارش چرخید به سمتم محکم به اغوش کشیدمش
مامان درسا : جونم مامانم ، دخترم ، قشنگم اروم باش دیگه اومدیم واسه همیشه بمونیم اروم باش مامانم
کم کم دیگه تمام مهمونا اومدن
با بچه ها به سمت پیست رقص رفتیم و شروع کردیم به قر دادن
**بهار**
از اتلیه که خارج شدیم دانیار بهم گفت
دانیار : نظرت چیه این عروسک بدزدیم بریم و بیخیال همه چی شیم
بهار : تو که میدونی من همیشه پایتم
دانیار : حیف که میخوام یه عروسی قشنگ واسه خانومم بگیرم وگرنه بیخیال همه چی میشدم می دزدیدمت
با ورودمون به تالار کل کشیدنا شروع شد
دانیار شنلم رو برداشت و پیشونیم رو بوسید
اسفد رو دور سر دانیار چرخوندم و روی اتیش ریختم دانیارم همین کار رو تکرار کرد بالای سفره عقد نشستیم داشتم به دلارام نگاه میکردم که وسط چه جوری دلبری میکرد بانگاهم به سمتمون اومد و .....
*دلارام*
به سمت دانیار و بهار رفتم
دانیار : فسقلم چه خوشکل شدی نفس
+ فدا ط که من بشم
بهار : خب خب بسه خجالت بکشید من این جا نشستم قربون صدقه هم میرید
+ داداشمه خب تا چِشت در آد😝
بعد دست دانیار و بهار رو گرفتم و به سمت پیست رقص رفتیم
#پارت_بیست_پنجم
+ هنوز میگی کاری نکردی
دانیار تو خودت میدونی من اینقدری که به تو وابستم به مامان باباهم وابستم ولی به خاطر تو نرفتم باهاشون ولی تو هنوز بهار نیومده کلا داری فراموشم میکنی
دانیار : اخه دورت بگردم چیکار کنم دل تورو بدست بیارم یا اون
+ خب معلومه من .
دانیار : چشم بچه پرو
**************************************
مریم خانم ( ارایشگر ) : خب گلم فرشته بودی فرشته تر شدی
+ ممنون مریم خانم
پاشدم به خودم تو ایینه نگاه کردم خیلی خوشکل شده بودم به کل تغییر کرده بودم
موهای شینیون شدم با ارایش ملیح صورتم خیلی زیبا بود که همون موقع بهار از اتاق بیرون اومد
+ اولا لا چه جیگر شدی نفس داداشم بخورتت
بهار : مرگ توله صگ منحرف
+ حالا چرا خجالت میکشی عروسکم دروغ که نمیگم
با صدای شاگرد مریم خانم دست از کلکل کردن برداشتیم
- اقا داماد اومدن
کمک بهار کردم تا شنلش رو بپوشه
ترنج که از زیر دست ارایشگر تازه بلند شده بود گفت
ترنج : دلی ما با کی میریم ؟؟
+ ماشین دارم
ترنج : عهه پس بریم دیگه
با سوار شدنمون فلش رو به ماشین وصل کردم که اهنگ ساقی ها شروع به خوندن کرد ، هم زمان ترنج شروع کرد به قر دادن
تو طول راه با مسخره بازی های ترنج سپری شد
خیلی استرس داشتم امشب مامان اینا میرسیدن و بلافاصله میرفتن ارایشگاه بعد تالار خیلی دل تنگ اغوش مادرم بودم
وارد تالار که شدم دیدم مامانم داره بایکی از کارگرای تالار صحبت میکنه تا رسیدم کنارش چرخید به سمتم محکم به اغوش کشیدمش
مامان درسا : جونم مامانم ، دخترم ، قشنگم اروم باش دیگه اومدیم واسه همیشه بمونیم اروم باش مامانم
کم کم دیگه تمام مهمونا اومدن
با بچه ها به سمت پیست رقص رفتیم و شروع کردیم به قر دادن
**بهار**
از اتلیه که خارج شدیم دانیار بهم گفت
دانیار : نظرت چیه این عروسک بدزدیم بریم و بیخیال همه چی شیم
بهار : تو که میدونی من همیشه پایتم
دانیار : حیف که میخوام یه عروسی قشنگ واسه خانومم بگیرم وگرنه بیخیال همه چی میشدم می دزدیدمت
با ورودمون به تالار کل کشیدنا شروع شد
دانیار شنلم رو برداشت و پیشونیم رو بوسید
اسفد رو دور سر دانیار چرخوندم و روی اتیش ریختم دانیارم همین کار رو تکرار کرد بالای سفره عقد نشستیم داشتم به دلارام نگاه میکردم که وسط چه جوری دلبری میکرد بانگاهم به سمتمون اومد و .....
*دلارام*
به سمت دانیار و بهار رفتم
دانیار : فسقلم چه خوشکل شدی نفس
+ فدا ط که من بشم
بهار : خب خب بسه خجالت بکشید من این جا نشستم قربون صدقه هم میرید
+ داداشمه خب تا چِشت در آد😝
بعد دست دانیار و بهار رو گرفتم و به سمت پیست رقص رفتیم
۴.۵k
۲۵ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.