رمان اجبار شیرین
#رمان_اجبار_شیرین
#پارت_بیست_چهارم
خواست چیزی بگه ک به سمت ماهان و گفتم
+ نه دیگه باهاش نمیرم و جلوی چشم های متعجب دانیار از خونه خارج شدم
سوار ماشین مهرداد شدیم و به سمت خونه بهار اینا حرکت کردیم
مهرداد: زبلم چطوری چرا پکری ؟ اصلا چرا لباس سفیدت رو نپوشیدی؟
+هیچی مهم نیس همین جوری
ماهان خواست چیزی بگه ک ماهان از تو ایینه اشاره کرد سوالی ازم نپرسه
با توقف ماشین روبروی درب خانه
به سمت مهرداد برگشتم
+ عمویی صبر کن الان برمیگردم
تند تند از پله ها بالا رفتم وسایلی رو که میخواستم برداشتم و از خونه خارج شدم که همون لحظه دانیار اینا سر رسیدن
دانیار که دید شال کلاه کرده سوار ماشین شدم خواست چیزی بگه که خودم زودتر گفتم
+ دانیار چیزی نگو حوصله ندارم خدافظ
با سوار شدنم مهرداد حرکت کرد و دانیار مبهوت زل زده بود به مسیر ما
میدونستم کار دانیار انقدر هاهم چیز مهمی نبود که باهاش این رفتار رو داشتم
ولی خواستم یادش بیوفته که بهار هست منم درکنارش باشم
ماهان : عسلم چرا لج میکنی دانیار که کاری نکرده
+ مهم نی عمویی بگذریم با رسیدنمون جلوی خونه مادربزرگ اینا سریع پیاده شدم
دویدم به سمت حیاط
یکم پرخیدم بعد نشستم رو تاب که یهو یکی محکم هولم داد یه جیغ کشیدم
که ارش زد زیر خنده
+ مرگ بیشعور گاو تو چرا ادم نمیشی زهرم ترکید
ارش : دلارام خانم صگ میشود
الفرار
+ صگ خودتی بیشعور و افتادم دلنبالش
حالا اون بدو من بدو یک دفعه پاش به یه چیزی گیر کرد و شپلق
یه لگ زدم بهش یکمم موهاش کشیدم و دویدم به سمت اتاق مهرداد تا ارش بیچارم نکرده
مهرداد : زبلم نظرت چیه که بریم فیلم ترسناک ببینیم
+ سه پایه که چه عرض کنم چهار پای ام 😂
مهرداد: باشه برو ماهان و ارش رو صدا بزن بیاین طبقه بالا
************************************
صبح با نوازش هایی روی موهام چشامو باز کردم که با صورت اخمو و عصبی دانیار مواجه شدم
پشتمو بهش کردم پتورم کشیدم رو سرم
دزار کشید کنار
دانیار : خواهرم گلم عزیزم چرا ناراحتی میشه بگی
+ هه مهم نی الانم میخوام بخوام
دانیار : سر ماجرا لباس ناراحتی
+ ن واس چی ناراحتم باشم
دانیار : من که اگه تورو نشناسم سرمو باید بزارم بمیرم
+ عه خدانکنه اره ناراحتم
چرخیدم به سمتش
دانیار : خب واسه چی من که کاری نکردم فقط گفتم اونو میپوشم
#پارت_بیست_چهارم
خواست چیزی بگه ک به سمت ماهان و گفتم
+ نه دیگه باهاش نمیرم و جلوی چشم های متعجب دانیار از خونه خارج شدم
سوار ماشین مهرداد شدیم و به سمت خونه بهار اینا حرکت کردیم
مهرداد: زبلم چطوری چرا پکری ؟ اصلا چرا لباس سفیدت رو نپوشیدی؟
+هیچی مهم نیس همین جوری
ماهان خواست چیزی بگه ک ماهان از تو ایینه اشاره کرد سوالی ازم نپرسه
با توقف ماشین روبروی درب خانه
به سمت مهرداد برگشتم
+ عمویی صبر کن الان برمیگردم
تند تند از پله ها بالا رفتم وسایلی رو که میخواستم برداشتم و از خونه خارج شدم که همون لحظه دانیار اینا سر رسیدن
دانیار که دید شال کلاه کرده سوار ماشین شدم خواست چیزی بگه که خودم زودتر گفتم
+ دانیار چیزی نگو حوصله ندارم خدافظ
با سوار شدنم مهرداد حرکت کرد و دانیار مبهوت زل زده بود به مسیر ما
میدونستم کار دانیار انقدر هاهم چیز مهمی نبود که باهاش این رفتار رو داشتم
ولی خواستم یادش بیوفته که بهار هست منم درکنارش باشم
ماهان : عسلم چرا لج میکنی دانیار که کاری نکرده
+ مهم نی عمویی بگذریم با رسیدنمون جلوی خونه مادربزرگ اینا سریع پیاده شدم
دویدم به سمت حیاط
یکم پرخیدم بعد نشستم رو تاب که یهو یکی محکم هولم داد یه جیغ کشیدم
که ارش زد زیر خنده
+ مرگ بیشعور گاو تو چرا ادم نمیشی زهرم ترکید
ارش : دلارام خانم صگ میشود
الفرار
+ صگ خودتی بیشعور و افتادم دلنبالش
حالا اون بدو من بدو یک دفعه پاش به یه چیزی گیر کرد و شپلق
یه لگ زدم بهش یکمم موهاش کشیدم و دویدم به سمت اتاق مهرداد تا ارش بیچارم نکرده
مهرداد : زبلم نظرت چیه که بریم فیلم ترسناک ببینیم
+ سه پایه که چه عرض کنم چهار پای ام 😂
مهرداد: باشه برو ماهان و ارش رو صدا بزن بیاین طبقه بالا
************************************
صبح با نوازش هایی روی موهام چشامو باز کردم که با صورت اخمو و عصبی دانیار مواجه شدم
پشتمو بهش کردم پتورم کشیدم رو سرم
دزار کشید کنار
دانیار : خواهرم گلم عزیزم چرا ناراحتی میشه بگی
+ هه مهم نی الانم میخوام بخوام
دانیار : سر ماجرا لباس ناراحتی
+ ن واس چی ناراحتم باشم
دانیار : من که اگه تورو نشناسم سرمو باید بزارم بمیرم
+ عه خدانکنه اره ناراحتم
چرخیدم به سمتش
دانیار : خب واسه چی من که کاری نکردم فقط گفتم اونو میپوشم
۵.۰k
۲۲ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.