پارت 12 رمان خیال ✨✔️
خیال
#پارت_12
مائده
توو ماشین بدون هیچ حرفی صندلی عقب پشت سر شاگرد نشسته بودم ..
حدود 30_S بعد ...
جلو یه کافه نگه داشت ، پیاده شدیم و رفتیم داخل .. نمیدونم تو ای شرایط کرونا چطوری این کافه باز بود.... کنار یه میز ایستاد و صندلی رو عقب کشید و ...
+بفرمایید
نیم نگاهی بهش انداختم و گفتم :
-ممنون
و نشستم ... خودش هم روی صندلی روبروم نشست ، همون موقع یه پسره اومد و بهش سلام کرد ...
✓ بهههه داش محسن چطوری
+قربونت داداش تو خوبی
✓ به خوبی تو
بعد خطاب به من گفت :
✓سلام
_سلام
✓ خیلی خوش اومدید
_ممنون
معلوم بود که با هم رفیقن و پسره هم تو کافه کار میکرد ،،سفارش مارو پرسید ...
- من چیزی نمیخورم ، ممنون
سرمو پایین گرفته بودم که گفت
+اینجوری که نمیشه ، یه چیزی سفارش بدین
- یه چای
✓تو چی میخوری محسن؟
+منم چای
بعد رفت و... سرمو پایین انداختم و فقط به میز نگاه میکردم که ....
+ ببخشید ،
کمی سرمو بلند کردم ...
+میشه یه سوال بپرسم ؟
-بفرمایید
+شما،، از دست من ناراحتین؟
-چیزس نشده که ناراحت باشم ،، البته من یه کم تند برخورد کردم دیشب، معذرت میخوام
+این چه حرفیه ، حق داشتین خب ، من نباید اون حرفا رو ...
پریدم وسط حرفش ...
-مهم نیست ....
سرمو پایین گرفته بودم که آقای گرایی بعد از چند ثانیه کوتاه گفت :
+میدونید راستش این
همون موقع دستی جلوی من روی میز اومد چاستکان چای. و جلوم گذاشت و بعد قهوه رو هم رو میز گذاشت و ....
✓چیز دیگه ای احتیاج ندارین؟
- خیلی ممنون
+ نه داداش دستت درد نکنه
.......
#F_BRMA2005
#پارت_12
مائده
توو ماشین بدون هیچ حرفی صندلی عقب پشت سر شاگرد نشسته بودم ..
حدود 30_S بعد ...
جلو یه کافه نگه داشت ، پیاده شدیم و رفتیم داخل .. نمیدونم تو ای شرایط کرونا چطوری این کافه باز بود.... کنار یه میز ایستاد و صندلی رو عقب کشید و ...
+بفرمایید
نیم نگاهی بهش انداختم و گفتم :
-ممنون
و نشستم ... خودش هم روی صندلی روبروم نشست ، همون موقع یه پسره اومد و بهش سلام کرد ...
✓ بهههه داش محسن چطوری
+قربونت داداش تو خوبی
✓ به خوبی تو
بعد خطاب به من گفت :
✓سلام
_سلام
✓ خیلی خوش اومدید
_ممنون
معلوم بود که با هم رفیقن و پسره هم تو کافه کار میکرد ،،سفارش مارو پرسید ...
- من چیزی نمیخورم ، ممنون
سرمو پایین گرفته بودم که گفت
+اینجوری که نمیشه ، یه چیزی سفارش بدین
- یه چای
✓تو چی میخوری محسن؟
+منم چای
بعد رفت و... سرمو پایین انداختم و فقط به میز نگاه میکردم که ....
+ ببخشید ،
کمی سرمو بلند کردم ...
+میشه یه سوال بپرسم ؟
-بفرمایید
+شما،، از دست من ناراحتین؟
-چیزس نشده که ناراحت باشم ،، البته من یه کم تند برخورد کردم دیشب، معذرت میخوام
+این چه حرفیه ، حق داشتین خب ، من نباید اون حرفا رو ...
پریدم وسط حرفش ...
-مهم نیست ....
سرمو پایین گرفته بودم که آقای گرایی بعد از چند ثانیه کوتاه گفت :
+میدونید راستش این
همون موقع دستی جلوی من روی میز اومد چاستکان چای. و جلوم گذاشت و بعد قهوه رو هم رو میز گذاشت و ....
✓چیز دیگه ای احتیاج ندارین؟
- خیلی ممنون
+ نه داداش دستت درد نکنه
.......
#F_BRMA2005
۱۶۶
۰۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.