باصدای زنگ گوشیم از خواب پریدم...با دیدن اسم ته روی صفحه
باصدای زنگ گوشیم از خواب پریدم...با دیدن اسم ته روی صفحه خواب از سرم پرید..تماسو وصل کردم
هنوز خوابی؟
خمیازه کشیدم
_ساعت چنده مگه؟
شیش
_مگه قرار نبود ۸ بریم؟
یکم زودتر پاشو وسایلاتوجمع وجور کن...
_آمادس
و گوشیو روش قطع کردم...بیشعور مزاحم..خدا بگم چیکارت نکنه...خوابمو بهم ریخت...رفتم حموم و دوش گرفتم و اومدم بیرون و حوله رو دور موهام پیچیدم...خب وقت صبحونه س...رفتم تو آشپزخونه و یه لیوان شیر ویکم کیک خوردم و مسواک زدم...ساعت۷ شده بود...باید کم کم حاضر میشدم...جلوی اینه نشستم و رژلبی که دیروز خریده بودمو زدم به لبام...بهم میومد...لبخند زدم...یه خط چشم باریکم کشیدم...خب تموم شد..رفتم سر کمدم...ببینم دیروز چی خریدم...
یه کت کوتاه جین با یه تیشرت سفید در اوردم وانداختم روتخت...خب.. شلوار چی بپوشم...
یه شلوار بگ جین پررنگ در اوردم و تنم کردم...موهامو شونه کردم و بالای سرم محکم بستم و کلاه کپ مشکیمو سرم کردم و عینک دودیمم زدم به چشمم و رفتم جلوی آینه...با دیدن خودم لبخند زدم...راست راستکیخوب شده بودما...نگاهی به ساعت انداختم...۷ونیم بود...چمدونمو که دیشب بسته بودم گذاشتم پشت در و گوشی به دست نشسته رو تخت...حدودا ده دقیقه بعد یه پیام اومد رو صفحه
( بیا پایین)
گوشیمو گذاشتم تو کیفم و دسته چمدونو گرفتم و از خونه زدم بیرون...ته به ماشین تکیه داده بود...سرش توگوشیش بود...بادیدنش نفسم بند اومد.
یه سوییشرت خردلی تنش کرده بودبا تیشرت و شلوار لشمشکی...موهاشم ریخته بود تو صورتش... نمیدونم چنددقیقه همونطور داشتم نگاهش میکردم که یهو سرشو بالا اورد...بدون هیچحرفی نگاهم میکرد
_سلام
نگاهشو ازم گرفت
سلام...
و اومد سمتم چمدونمو ازم گرفت
_خودم میاوردم...
بدون توجه به حرفم چمدونو گذاشت پشت ماشین و نشست پشت فرمون...
منم سوار شدم و راه افتاد
#صدای_تو
#p25
#Eve
هنوز خوابی؟
خمیازه کشیدم
_ساعت چنده مگه؟
شیش
_مگه قرار نبود ۸ بریم؟
یکم زودتر پاشو وسایلاتوجمع وجور کن...
_آمادس
و گوشیو روش قطع کردم...بیشعور مزاحم..خدا بگم چیکارت نکنه...خوابمو بهم ریخت...رفتم حموم و دوش گرفتم و اومدم بیرون و حوله رو دور موهام پیچیدم...خب وقت صبحونه س...رفتم تو آشپزخونه و یه لیوان شیر ویکم کیک خوردم و مسواک زدم...ساعت۷ شده بود...باید کم کم حاضر میشدم...جلوی اینه نشستم و رژلبی که دیروز خریده بودمو زدم به لبام...بهم میومد...لبخند زدم...یه خط چشم باریکم کشیدم...خب تموم شد..رفتم سر کمدم...ببینم دیروز چی خریدم...
یه کت کوتاه جین با یه تیشرت سفید در اوردم وانداختم روتخت...خب.. شلوار چی بپوشم...
یه شلوار بگ جین پررنگ در اوردم و تنم کردم...موهامو شونه کردم و بالای سرم محکم بستم و کلاه کپ مشکیمو سرم کردم و عینک دودیمم زدم به چشمم و رفتم جلوی آینه...با دیدن خودم لبخند زدم...راست راستکیخوب شده بودما...نگاهی به ساعت انداختم...۷ونیم بود...چمدونمو که دیشب بسته بودم گذاشتم پشت در و گوشی به دست نشسته رو تخت...حدودا ده دقیقه بعد یه پیام اومد رو صفحه
( بیا پایین)
گوشیمو گذاشتم تو کیفم و دسته چمدونو گرفتم و از خونه زدم بیرون...ته به ماشین تکیه داده بود...سرش توگوشیش بود...بادیدنش نفسم بند اومد.
یه سوییشرت خردلی تنش کرده بودبا تیشرت و شلوار لشمشکی...موهاشم ریخته بود تو صورتش... نمیدونم چنددقیقه همونطور داشتم نگاهش میکردم که یهو سرشو بالا اورد...بدون هیچحرفی نگاهم میکرد
_سلام
نگاهشو ازم گرفت
سلام...
و اومد سمتم چمدونمو ازم گرفت
_خودم میاوردم...
بدون توجه به حرفم چمدونو گذاشت پشت ماشین و نشست پشت فرمون...
منم سوار شدم و راه افتاد
#صدای_تو
#p25
#Eve
۱۰.۷k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.