نگاه از سر تا نوک پام انداخت
نگاه از سر تا نوک پام انداخت
+با این لباسای خیس سوار نشیا
_چیکار کنم خب؟
راه افتاد سمت ماشین
+نمیدونم هرکاری میخوای بکن
_نمیشه شلوارمو در بیارم که
+اون دیگه مشکل خودته...
کلافه شدم ...کفشامودستم گرفتم
_اصلا پیاده میرم
+حدودا ۴۰ دقیقه با اینجا فاصله داره
_ خودم میرم...
و راه افتادم سمت جاده
نفسشو با صدا بیرون داد
+باشه عیب نداره سوار شو
بدون اینکه ذوقمو نشون بدم سوار شدم...بدون اینکه چیزی بگه راه افتاد...
اینقد جای قشنگی بود ک حاضر بودم کل عمرمو اینجا بمونم...گوشیش زنگ خورد...بعد از چندثانیه مکث جواب داد
+اره..رسیدیم...احتمالا تا یه ربع دیگه اونجاییم.....باشه....
و بعد گوشیشو قطع کردو گذاشت رو داشبورد
+وقتی خواستن ویلا تقسیم کنن تو میگی ویلای نزدیک ساحلو میخوای باشه؟
_چرا؟
+سوال نپرس دیگه...به جای لج کردن قبول کن
شونه هامو بالا انداختم
_اوکی
چند دقیقه بعد رسیدیم...واااای اینجا پره درخت بودددد...وای خدایا...میخواستم از خوشی بمیرم... اکثر کارمندا اومده بودن...حدودا ۱۵ نفری میشدیم...پیاده شدم و رفتم طرفشون سلام کردم...یه بطری اب برداشتم ونشستم روی صندلی...خیلی تشنهمبود...کامل همه بطریو سر کشیدم...
سورا اومد وکنارم نشست...
+رائل بنظرت این سفر یکم مشکوک نبود؟
_چطور؟
+اخه میدونی اقای کیم گفته بودن قراره حدودا یه ماه دیگه بریم...اما یهو افتاد امروز...بنظرت دلیلش چی میتونه باشه؟
شونه هامو بالا انداختم
_واقعا نمیدونم
همون لحظه یه ماشین پارک کرد کنار ماشین کوک و تهیونگ و یه پسر دیگه ازش پیاده شدن...نمیدونم چرا ولی ازش خجالت میکشیدم...لبامو گاز گرفتم...باید چیکار میکردم؟!
رفتم سمت کوک..با دیدن من مثل همیشه لبخند زد...دستشو به سمتم دراز کرد ومنم باهاش دست دادم
+ چقد خوشگل شدی
از روی خجالت لبخند زدم وموهامو دادم پشت گوشم
_نه بابا
+ جدی گفتم..تا الان با ارایش ندیده بودمت...خیلی بهت میاد
یه لبخند دندون نما زدم
دستمو گرفت...
+زندگی مستقل بهت میسازه؟
_اره فعلا
+خوبه پس...مشکلی داشتی بم بگو
#صدای_تو
#p26
+با این لباسای خیس سوار نشیا
_چیکار کنم خب؟
راه افتاد سمت ماشین
+نمیدونم هرکاری میخوای بکن
_نمیشه شلوارمو در بیارم که
+اون دیگه مشکل خودته...
کلافه شدم ...کفشامودستم گرفتم
_اصلا پیاده میرم
+حدودا ۴۰ دقیقه با اینجا فاصله داره
_ خودم میرم...
و راه افتادم سمت جاده
نفسشو با صدا بیرون داد
+باشه عیب نداره سوار شو
بدون اینکه ذوقمو نشون بدم سوار شدم...بدون اینکه چیزی بگه راه افتاد...
اینقد جای قشنگی بود ک حاضر بودم کل عمرمو اینجا بمونم...گوشیش زنگ خورد...بعد از چندثانیه مکث جواب داد
+اره..رسیدیم...احتمالا تا یه ربع دیگه اونجاییم.....باشه....
و بعد گوشیشو قطع کردو گذاشت رو داشبورد
+وقتی خواستن ویلا تقسیم کنن تو میگی ویلای نزدیک ساحلو میخوای باشه؟
_چرا؟
+سوال نپرس دیگه...به جای لج کردن قبول کن
شونه هامو بالا انداختم
_اوکی
چند دقیقه بعد رسیدیم...واااای اینجا پره درخت بودددد...وای خدایا...میخواستم از خوشی بمیرم... اکثر کارمندا اومده بودن...حدودا ۱۵ نفری میشدیم...پیاده شدم و رفتم طرفشون سلام کردم...یه بطری اب برداشتم ونشستم روی صندلی...خیلی تشنهمبود...کامل همه بطریو سر کشیدم...
سورا اومد وکنارم نشست...
+رائل بنظرت این سفر یکم مشکوک نبود؟
_چطور؟
+اخه میدونی اقای کیم گفته بودن قراره حدودا یه ماه دیگه بریم...اما یهو افتاد امروز...بنظرت دلیلش چی میتونه باشه؟
شونه هامو بالا انداختم
_واقعا نمیدونم
همون لحظه یه ماشین پارک کرد کنار ماشین کوک و تهیونگ و یه پسر دیگه ازش پیاده شدن...نمیدونم چرا ولی ازش خجالت میکشیدم...لبامو گاز گرفتم...باید چیکار میکردم؟!
رفتم سمت کوک..با دیدن من مثل همیشه لبخند زد...دستشو به سمتم دراز کرد ومنم باهاش دست دادم
+ چقد خوشگل شدی
از روی خجالت لبخند زدم وموهامو دادم پشت گوشم
_نه بابا
+ جدی گفتم..تا الان با ارایش ندیده بودمت...خیلی بهت میاد
یه لبخند دندون نما زدم
دستمو گرفت...
+زندگی مستقل بهت میسازه؟
_اره فعلا
+خوبه پس...مشکلی داشتی بم بگو
#صدای_تو
#p26
۶.۰k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.