ازدواج نافرجام
《 ازدواج نافرجام 》
(๑˙❥˙๑) پارت 110 (๑˙❥˙๑)
آینه کوچکی از کیفش بیرون آورد و برای آخرین بار آرایشش رو چک کردم
عینک های دودیش روی چشماش گذاشته و بعد از باز شدن در توسط راننده اش اولین چیزی که توی دیده خبر نگار ها قرار گرفت کفش های پاشنه بلند مشکی بودن که از ون بیرون گذاشت شد و بعد نور فلش های کور کننده ای که از دوربین خبر نگار ها بود که حتا از پشت عینک هم اذیت میکردن و رگبار سوال های خبرنگارن که دو طرف ایستاده بودن
...خانم ایم چه حسی دارید که بهترین مدل برند مایکل کورس شدین ؟
....شما به انواع اولین مدل خارجی که در این حد توی نیویورک معروف شده چه حسی دارید
... لطفاً فقد یه سوال جواب بدی
... خواهش میکنم
همچنان سوال ها ادامه داشت تا اینکه جلوی در هلدینگ ایستاد و با لبخند ملیحی به سمته خبر نگار ها برگشت و بعد از مکث کوتاهی وارد هلدینگ شد
به محض ورود فضای سرد و اداری لابی ناپدید شده بود و
دیوارهای مرمرین با نورپردازیهای متحرک که لوگوی مایکل کورس رو به صورت درهمتنیده نمایش داده بودن و یک فرش قرمز عریض که نه به رنگ قرمز کلاسیک بلکه به رنگ طلایی مات بوده که مهمانان را به سمت آسانسورهای شیشهای هدایت میکند.
و توی طبقه پنجاهم اون ساختمان آسمان خراش با دیوار های تمام شیشه ای که نمای زیبایی از ساختمان های نورانی نیویورک به نمایش میگذاشت
سالنی زیبا تزئین شده بود نه با میز های سر پایی بلکه با مبل های چرمی کرمی رنگ که فضای صمیمانه ای رو شاخته بودن
دختر درحالی که دنباله ای لباسش رو با دستش گرفته بود روی یکی از مبل ها نشست و به چند دقیقه نکشیده بود که اینها کنارش نشست و چندتا از همکارانش بهشون ملحق شدن و درحال صحبت بودن
زندگی توی این سه سال خیلی سخت گذشته بود
اما به لطف یونگهو که پیشنهاد کار توی برند که نماینده اش بود رو بهش داد و اینهایی که تشویقش کرد
تا توی اون دوران بد با کار کردن از افسردگی بیرون بیاد خیلی از هر دو اونا ممنون بود که کنارش بودن و حالا به لطف اونا و تلاش های خودش به اینجا رسیده بود توی جمعی و ایستاده بود که برایش احترام قائل بودن و تحسینش میکردن ... بعد از صحبت کوتاهی در مورد کار دوتا همکارش که مثل اینها طراح برند بودن بلند شدن
و لحظه ای بعد صدای آشنایی توجه هر دوشون رو به سمتش خودش
جلب کرد : افتخار میدی خانم های خوشگل
یونگهو با لبخند گفت و درحال لبه های کتش را فاص میکرد کنار اینها نشست و دختر با اخم گفت : اوه یونگهو تو کی برگشتی ؟
یونگهو : چند ساعتی میشه میدونی که مدام بین کره و اینجا بین رفت آمدم ولی اینبار یکم تول کشید
(๑˙❥˙๑) پارت 110 (๑˙❥˙๑)
آینه کوچکی از کیفش بیرون آورد و برای آخرین بار آرایشش رو چک کردم
عینک های دودیش روی چشماش گذاشته و بعد از باز شدن در توسط راننده اش اولین چیزی که توی دیده خبر نگار ها قرار گرفت کفش های پاشنه بلند مشکی بودن که از ون بیرون گذاشت شد و بعد نور فلش های کور کننده ای که از دوربین خبر نگار ها بود که حتا از پشت عینک هم اذیت میکردن و رگبار سوال های خبرنگارن که دو طرف ایستاده بودن
...خانم ایم چه حسی دارید که بهترین مدل برند مایکل کورس شدین ؟
....شما به انواع اولین مدل خارجی که در این حد توی نیویورک معروف شده چه حسی دارید
... لطفاً فقد یه سوال جواب بدی
... خواهش میکنم
همچنان سوال ها ادامه داشت تا اینکه جلوی در هلدینگ ایستاد و با لبخند ملیحی به سمته خبر نگار ها برگشت و بعد از مکث کوتاهی وارد هلدینگ شد
به محض ورود فضای سرد و اداری لابی ناپدید شده بود و
دیوارهای مرمرین با نورپردازیهای متحرک که لوگوی مایکل کورس رو به صورت درهمتنیده نمایش داده بودن و یک فرش قرمز عریض که نه به رنگ قرمز کلاسیک بلکه به رنگ طلایی مات بوده که مهمانان را به سمت آسانسورهای شیشهای هدایت میکند.
و توی طبقه پنجاهم اون ساختمان آسمان خراش با دیوار های تمام شیشه ای که نمای زیبایی از ساختمان های نورانی نیویورک به نمایش میگذاشت
سالنی زیبا تزئین شده بود نه با میز های سر پایی بلکه با مبل های چرمی کرمی رنگ که فضای صمیمانه ای رو شاخته بودن
دختر درحالی که دنباله ای لباسش رو با دستش گرفته بود روی یکی از مبل ها نشست و به چند دقیقه نکشیده بود که اینها کنارش نشست و چندتا از همکارانش بهشون ملحق شدن و درحال صحبت بودن
زندگی توی این سه سال خیلی سخت گذشته بود
اما به لطف یونگهو که پیشنهاد کار توی برند که نماینده اش بود رو بهش داد و اینهایی که تشویقش کرد
تا توی اون دوران بد با کار کردن از افسردگی بیرون بیاد خیلی از هر دو اونا ممنون بود که کنارش بودن و حالا به لطف اونا و تلاش های خودش به اینجا رسیده بود توی جمعی و ایستاده بود که برایش احترام قائل بودن و تحسینش میکردن ... بعد از صحبت کوتاهی در مورد کار دوتا همکارش که مثل اینها طراح برند بودن بلند شدن
و لحظه ای بعد صدای آشنایی توجه هر دوشون رو به سمتش خودش
جلب کرد : افتخار میدی خانم های خوشگل
یونگهو با لبخند گفت و درحال لبه های کتش را فاص میکرد کنار اینها نشست و دختر با اخم گفت : اوه یونگهو تو کی برگشتی ؟
یونگهو : چند ساعتی میشه میدونی که مدام بین کره و اینجا بین رفت آمدم ولی اینبار یکم تول کشید
- ۸۷۳
- ۰۸ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط