پارت

پارت۷۴

صفحه ی چوبی مخصوص طلسمو روی میز گذاشتیم.روبروم سپهر و کنارم میلاد نشسته بود.روی صفحه نقشه ی مربوط به اون منطقه کشیده شده بود.ماجرا رو برای سپهر گفتیم و زمانی برای تلف کردن کردن نداشتیم.
سپهر جادوی سیاه رو اجرا میکرد و اونقدر قدرتمند بود که بتونه زیر فشار شدید جادوی سیاه طاقت بیاره.من تا حالا از این طلسم استفاده نکرده بودم.
سپهر توی فکر بود.بعد از چند لحظه گفت
_ساحران ماه هرکاری میکنن برای بدست اوردن اون گردنبند.اگه دست یکی از ساحران ماه بیفته جون ما هم توی خطر میفته.
سپهر رو به من ادامه داد.
_باید چند قطره از خون نوشینو داشته باشم.
میلاد گفت
_خون نوشینو چطوری الان داشته باشیم؟
گفتم
_اگه اون نباشه چی؟راه دیگه ای نداره؟
سپهر تکیشو به صندلی داد و گفت
_طلسم اونطوری پیش نمیره.یا خون نوشین،یا خون یه انسان پاک...یا...
هر سه میدونستیم اونقدر پاک نیستیم که طلسم با خون ما کار کنه.
سپهر ادامه داد
_یا خون کسی که عاشقشه...
میلاد و سپهر هردو نگاهی به من انداختن.میلاد سرشو پایین انداخت و دیدم که دستاش مشت شد.
رو به سپهر گفتم
_با هیچ طلسم دیگه ای نمیشه جاشو فهمید؟
سپهر شونه ای بالا انداخت و گفت
_فعلا نمیدونم.چند ساعت زمان میخوام.
سرمو تکون دادم و چیزی نگفتم.سپهر بلند شد و بیرون رفت.میلاد نگاهم کرد و دهن باز میکرد که چیزی بگه ولی پشیمون میشد.
چن لحظه بعد اونم بلند شد و موقع بیرون رفتن گفت
_آرمان...
سرمو بالا اوردم و نگاهش کردم.چند ثانیه بی حرف بهم نگاه کرد.گفت
_تنها کسی که الان میتونه کمکش کنه تویی...
اینو گفت و درو بست.دستی به صورتم کشیدم و بلند شدم.چند قدم توی اتاق راه رفتم و چشمم به صفحه ی طلسم بود.با تردید به سمتش رفتم و چاقو رو برداشتم.
نمیتوستم نوشینو هم از دست برم.‌..
چاقو رو روی کف دستم گذاشتم و با مکث کف دستمو بریدم...از درد چشمامو بستم و دستمو مشت کردم.چند قطره خون روی صفحه چکید.چاقو رو روی میز گذاشتم.این طلسمو بلد نبودم ولی اون لحظه چشمامو بستم و بدون اینکه وردیو بخونم چهره ی نوشینو توی ذهنم آوردم.لبخندش.چشماش...صداش...تمام تلاشمو کردم تا تنها تصویری که توی ذهنم هست،تصویر نوشین باشه.دستام داغ شد و گرمی خونو بالای لبم حس میکردم.سرم تیر میکشید ولی ادامه دادم.
چشمامو که باز کردم خون حرکتی نکرده بود.با ناباوری به صفحه نگاه کردم.ولی من...
بلند شدم و صندلیو محکم به عقب هول دادم.عصبی بودم و نمیدونستم چیکار کنم.ممکن نبود احساس من غلط باشه.
با عصبانیت برگشتم و خواستم میزو پرت کنم که دیدم خون آروم آروم به سمت نقطه ی مشخصی حرکت میکنه...
دیدگاه ها (۴۶)

پارت۷۵به محض اینکه خون ایستاد سریع رفتم بیرون و رو به میلاد ...

پارت ۷۶نمیدونم چند دقیقه تو همون حالت بودیم که آرمان گفت_بای...

پارت۷۳پوزخندی زد و گفت_انتظار دیدن منو نداشتی نه؟اروم به طرف...

پارت۷۲***آرمان***نمیتونستم برگردم.مطمئن بودم اگه میدیدمش طاق...

╭────────╮ ‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌ ╰────────╯جـ...

"شراب سرخ" Part: ¹³جنا: چان اون کیم !!!پدرم ؟! ...درست شنیدم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط