پارت
پارت۷۳
پوزخندی زد و گفت
_انتظار دیدن منو نداشتی نه؟
اروم به طرفم اومد و روبروم ایستاد.صدای قدماش توی اتاق پخش میشد.سر تا پامو نگاه تحقیر امیزی انداخت و گفت
_ساحره ی دورگه که میگن تویی پس...
با حرص نگاهش میکردم.زیر لب گفتم
_عوضی...
اینو که شنید سیلی محکمی بهم زد که سرم به یه طرف خم شد و اگه اون دوتا بازوهامو نچسبیده بودن الان پخش زمین بودم.یه طرف صورتم به شدت میسوخت ولی تمام سعیمو کردم که صدام در نیاد.عصبی گفت
_گردنبند کجاست؟
بی جون گفتم
_نمیدونم...
با یه دستش چونمو محکم چسبید و تو صورتم گفت
_بهتره که تا شب زبونت باز شه وگرنه...
چونمو ول کرد و گوشیشو دراورد.بعد از چند لحظه صفحه گوشیو به سمتم گرفت و گفت
_مامان عزیزت ممکنه دیگه نباشه...
مامانم به یه صندلی بسته شده بود و گردنش به یه طرف افتاده بود.موهای قشنگش خیس از عرق بود و روی صورتش پخش شده بود.چشماش بسته بود و با دیدنش توی این وضعیت قلبم تیر کشید.با بغض و عصبانیت گفتم
_بخدا اگه بلایی سر مامانم بیاد شاهین...
با دست به اون دوتا اشاره کرد که ببرینش و فقط گفت
_تا شب...
کشون کشون منو از پله ها پایین بردن و من با تمام توانم داد میزدم
_زندت نمیزارم اگه یه تار مو از سرش کم بشه.شنیدی عوضی؟شاهین زندت نمیزارم...•
•
•
•
***آرمان***
روی مبل نشسته بودم و میلاد مدام شماره ی نوشینو میگرفت.دیشب نیومد و من ساعت ها منتظرش موندم ولی نیومد.از نگرانی پاهامو تند تند تکون میدادم و دستام یخ کرده بود.اگه بلایی سرش اومده باشه چی...
میلاد رو به من گفت
_بازم جواب نمیده...
عصبی شده بودم.صدام بی اختیار بالا میرفت.
_پس تو کجا بودی...
میلاد هم عصبی گفت
_یه بار بهت گفتم.وقتی من اومدم بیرون نوشین رفته بود.
بلند شدم و روبروش ایستادم.دستی به صورتم کشیدم و اروم گفتم
_ینی کجا میتونه رفته باشه.
میلاد مثل اینکه فکری به ذهنش رسیده باشه گفت
_چرا از طلسم ردیابی استفاده نمیکنی؟
درمونده نگاهش کردم و گفتم
_برای ساحره ی قدرتمندی مثل نوشین نمیشه از جادوی نور استفاده کرد...جادوی سیاه لازمه که...
چیزی توی ذهنم جرقه زد.میلاد گیج نگاهم کرد و من سریع گوشیمو دراوردم و به سپهر زنگ زدم...
پوزخندی زد و گفت
_انتظار دیدن منو نداشتی نه؟
اروم به طرفم اومد و روبروم ایستاد.صدای قدماش توی اتاق پخش میشد.سر تا پامو نگاه تحقیر امیزی انداخت و گفت
_ساحره ی دورگه که میگن تویی پس...
با حرص نگاهش میکردم.زیر لب گفتم
_عوضی...
اینو که شنید سیلی محکمی بهم زد که سرم به یه طرف خم شد و اگه اون دوتا بازوهامو نچسبیده بودن الان پخش زمین بودم.یه طرف صورتم به شدت میسوخت ولی تمام سعیمو کردم که صدام در نیاد.عصبی گفت
_گردنبند کجاست؟
بی جون گفتم
_نمیدونم...
با یه دستش چونمو محکم چسبید و تو صورتم گفت
_بهتره که تا شب زبونت باز شه وگرنه...
چونمو ول کرد و گوشیشو دراورد.بعد از چند لحظه صفحه گوشیو به سمتم گرفت و گفت
_مامان عزیزت ممکنه دیگه نباشه...
مامانم به یه صندلی بسته شده بود و گردنش به یه طرف افتاده بود.موهای قشنگش خیس از عرق بود و روی صورتش پخش شده بود.چشماش بسته بود و با دیدنش توی این وضعیت قلبم تیر کشید.با بغض و عصبانیت گفتم
_بخدا اگه بلایی سر مامانم بیاد شاهین...
با دست به اون دوتا اشاره کرد که ببرینش و فقط گفت
_تا شب...
کشون کشون منو از پله ها پایین بردن و من با تمام توانم داد میزدم
_زندت نمیزارم اگه یه تار مو از سرش کم بشه.شنیدی عوضی؟شاهین زندت نمیزارم...•
•
•
•
***آرمان***
روی مبل نشسته بودم و میلاد مدام شماره ی نوشینو میگرفت.دیشب نیومد و من ساعت ها منتظرش موندم ولی نیومد.از نگرانی پاهامو تند تند تکون میدادم و دستام یخ کرده بود.اگه بلایی سرش اومده باشه چی...
میلاد رو به من گفت
_بازم جواب نمیده...
عصبی شده بودم.صدام بی اختیار بالا میرفت.
_پس تو کجا بودی...
میلاد هم عصبی گفت
_یه بار بهت گفتم.وقتی من اومدم بیرون نوشین رفته بود.
بلند شدم و روبروش ایستادم.دستی به صورتم کشیدم و اروم گفتم
_ینی کجا میتونه رفته باشه.
میلاد مثل اینکه فکری به ذهنش رسیده باشه گفت
_چرا از طلسم ردیابی استفاده نمیکنی؟
درمونده نگاهش کردم و گفتم
_برای ساحره ی قدرتمندی مثل نوشین نمیشه از جادوی نور استفاده کرد...جادوی سیاه لازمه که...
چیزی توی ذهنم جرقه زد.میلاد گیج نگاهم کرد و من سریع گوشیمو دراوردم و به سپهر زنگ زدم...
- ۲.۵k
- ۱۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط