عشقی از جنس نفرت
پارت ۱۲
کوک ویو
چ..چی..چییی اون گفت منو دوست داره یعنی حسم یک طرفه نیست میخواستم بهش اعتراف کنم که اون مثل میگ میگ(همون نمیدونم چیه میفت میگ میگ سریع میرف)سریع فرار کرد
ویو ا/ت
بعد گفتن اون سریع رفتم خونه و رفتم تو تخت به این فکر کردم که عجب گوهی خوردم که نمیدونم چی شد خوابم برد
...صبح
با صدای الارم گوشیم بیدار شدم
اماده شدم رفتم مدرسه هنوز لود نشده بودم و خوابم میودم رفتم که خوردم به یکی فقط گفتم ببخشید و رفتم سر کلاس
موقع زنگ ریاضی
اه، ار ریاضی متنفرم (درکت میکنم ا/ت منم بدم ،منم)که چیسو بهم گفت امشب تو خونه اونا یه جشن هست و منم دعوتم منم از خدا خواسته قبول کردم
ویو به شب جلو در خونه کوک اینا(یجور میگه کوک اینا انگار بچه عمشه😂😂)
رفتم داخل
وای خداا چقدر این خونشون بزرگه(کوک اینا نقل مکان کردن اینم جشن خونه جدیدشونه)رفتم و کادو رو دادم به پیشخدمت و دنبال چیسو گشتم که یکی موهام رو کشید اون همون لیا بود
لیا:جنده خانم تو اینجا چه گوهی میخوری
+درست صحبت کن،خودت اینجا چیکار میکنی
لیا : اوما(مامان کوک)منو دعوت کرد
+خوب به یورم
و رفتم پیش چیسو داشتیم حرف میزدیم
که...
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.