تقاص عشق

« تقاص عشق »
پارت ۵۳

کمی گذشت ماشین جیمین ایستاد هر دو از ماشین پیاده شدن دینا دسته جیمین رو گرفته و سمته ات رفتن
دینا : خانم معلم دیر که نکردیم
ات : نه خانم خوشگله دیرم کرده باشید اشکالی نداره بیا بریم تو رو تو مینی بوس بنشونم
ات دسته دینا رو گرفت و داخل مینی بوس رفتن دینا رو کناره خودش رویه صندلی نشوند روبه دینا کرد
ات : همینجا بمون من الان میام
دینا : باسه
ات از مینی بوس بیرون رفت جیمین را دید که سوار ماشین میشد ات اخمی کرد از اینکه منتظر اش نماند تا بهش صبح بخیر بگه با عصبانیت دوباره وارده مینی بوس شد و رویه صندلی نشست دینا که کنار اش نشسته بود و گفت
دینا : خانم معلم چلا عصبانی هستید
ات اخم هایش را باز کرد و روبه دینا کرد
ات : چیزی نیست خانم خوشگله
راننده : خانم میتونیم حرکت کنیم
ات نگاهی به بچه ها انداخت که همه گی رویه صندلی هاشون نشسته بودن و کمر بند هاشون رو بسته بودن آن هم خم شد و کمر بنده دینا رو بست
روبه راننده کرد
ات : بله آقا میتونید حرکت کنید
راننده : چشم خانم
مینی بوس حرکت کرد ات همانطوری که ایستاده بود با مهربانی روبه بچه ها کرد
ات : بچه ها چیزی لازم داشتید بهم بگید
ات کناره دینا نشست و موهای رو صورت اش را پشته گوش اش داد
ات : خانم خوشگله راحتی
دینا : اله لاحتم
... : خانم معلم میشه بیاید
ات : باشه گلم
ات از صندلی اش بلند شد و سمته همان بچه رفت و جلوش خم شد
ات : چی شده گلم
....: همنیا حالا از کناره یه درخت رد شدیم
ات خنده ای کرد و گفت
ات : باشه گلم
بچه ها همش ات رو صدا میزدن ات هم همش درحال رفتن پیشه اون ها بود بعد از اینکه خواسته های همه تمام شد رفت رویه صندلی اش نشست دینا سریع گفت
دینا : خان معلم بابایی کجاست
ات دینا رو بلند کرد و روبه پاش نشوند و لپ اش را بوسید
ات : بابات تویه ماشین خودشه و همراه ما داره میره همونجا
دینا : خانم معلم من تشنمه
ات : صبر کن دینا رو از پاهاش پایین کرد و رفت سمته کیف بزرگی که قبلاً آماده کرده بود و گذاشته بود تو مینی بوس پر از مواد خوراکی بود آب میوه را از تویه کیف برداشت و سمته صندلی اش رفت
دیدگاه ها (۰)

« تقاص عشق »پارت ۵۴رویه صندلی نشست دینا رو بلند کرد و رویه پ...

« تقاص عشق »پارت ۵‌۵{ سئول ساعت ۱۱ شب }همه تویه خیمه هاشون ب...

تقاص عشق پارت ۵۲{ سئول ساعت ۱۰ صبح } دینا لباسه قشنگی را پوش...

« تقاص عشق »پارت ۵۱ات با عصبانیت از رویه صندلی بلند شد و از ...

( گناهکار ) ۶۸ part در طی این راه هیچکس سخنی نگفت ساعت ده شب...

( گناهکار ) ۵۹ part به سمته پیشخوان رفت و لیوان آبی برداشت د...

پارت ۱۶۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط