« تقاص عشق »
پارت ۵۴
رویه صندلی نشست دینا رو بلند کرد و رویه پاهاش نشوند
آب میوه را داد دست اش دینا هم خیلی خوب میخورد
بعد از خوردن آب میوه اش بطری را کنار گذاشت و سر اش را گذاشت رویه سینه ات و خود اش رو تو بغل ات جا کرد ات هم اون رو در بغل اش گرفت و موهاشو نوازش میکرد دینا هم کم کم چشم هایش به خواب رفتن
زیبایی و معصومی در صورت آن دختره کوچیک جمع شده بود
بعد از مدتی رسیدن به همانجا دینا تویه آغوش ات خیلی آرام خوابیده بود ات جیمین زودتر رسیده بود ات دینا رو تویه آغوشش گرفته بود و از مینی بوس پیاده شد دینا رو تو آغوش جیمین داد
ات : الان میام
دوباره سوار مینی بوس شد و کمر بند های یکی یکی از بچه ها رو باز میکرد و از مینی بوس پیاده شون میکرد
اون ها هم سمته مادر و پدرشون میرفتن بعد از پیاده کردن همه بچه ها ات رفت سمته خیمه ها با چند نفر دیگه خیمه ها رو درست میکردن
جیمین دینا تویه بغل اش بود و داشت به ات که با عجله این طرف و اون طرف میرفت نگاه میکرد زیبایی اش خدایی بود با لباس که پوشیده بود با شلوار سفید و پیرهن زیبا زیبا تر شده بود جیمینی که حتا یه لحظه هم نمیتونست چشم ازش برداره
اسلاید ۲ لباس ات
دینا سر اش را از رویه شونه جیمین براشت و با پشته دست اش چشم هایش را مالید
دینا : بابایی
جیمین : بیدار شدی کوچولوم
دینا رو گذاشت رویه زمین
دینا : بابایی اینجا خیمه میزنن
جیمین : آره کوچولوم حالا هم بدو برو با دوستات بازی کن
دینا : باسه بابایی
دینا رفت پیشه بچه ها جیمین هم رفت سمته ات
ات داشت خیمه رو درست میکرد جیمین نزدیک اش شد و دست اش را گذاشت رویه دسته ات
ات سریع نگاه اش را داد به جیمین و گفت
ات : جیمین یکی میبینه
جیمین : ببینه مگه چیه لمس کردن عشقم رو باید از اونجا اجازه بگیرم
ات : هیسس آروم تر
ات از جیمین دور شد و سمته دیگه ای رفت و مشغول شد
جیمین خنده ای کرد و مشغول درست کردنه خیمه شد
همه خیمه ها رو درست کردن و جا های همه مشخص شد دینا تویه خیمه خودش و جیمین بود و همش بپر بپر میکرد شیطون بازی هایش تمومی نداشت ...
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.