گناهکار part
( گناهکار ) ۵۹ part
به سمته پیشخوان رفت و لیوان آبی برداشت درحالیکه پشت بهش ایستاده بود جدی نجوا کرد جیمین : کجا به سلامت
ات : سره کار چرا چیزی شده
جیمین لیوانو کوبید روی پیشخوان و سمتش برگشت با یه تای ابروی بالا زمزمه کرد .. جیمین : کدوم کار تا جایی که فکرشو رو میکردم اجازه ندادم بری سره کار
ات فنجان را گذاشت روی اپن و روبه جیمین دست به سینه ایستاد
ات : باهات ازدواج نکردم تا از پولت استفاده کنم
جیمین دست تو جیب با اخم بهش زل زد
جیمین: جلوی پسرم اینجوری حرف نزنی توهم نمیری سره کار نیازی به کاره تو نیست اگه میخواهی که حوصلت سر نره توی شرکت یه کاری برات فراهم میکنم
ات : گفتم که میخواهم خودم کار کنم
جیمین هر دو دست هایش را روی شونه های همسرش گذاشت و به آرومی فشرد جیمین : استعفا بده لطفاً
ات با اخمی ازش فاصله گرفت و درحالیکه کیف مشکی رنگش را برمیداشت دلخور نجوا کرد ات : نیازی نیست پارک جیمین
زخیلی زود آشپزخانه را ترک کرد و به حیاط عمارت رفت ماشین آبی رنگی برایش فراهم کرده بودند قبول نکردنش زشت میشد پس به سمته ماشین رفت راننده سریع سمتش آمد اما
ات : نیازی نیست خودم رانندگی میکنم
راننده : اما رئیس پارک..
ات : من با جیمین حرف میزنم مشکلی براتون پیش نمیاد
سوئیچ رو برداشت و سوار ماشین شد بلافاصله استارت زد و حرکت کرد آدمی نبود که با راننده جایی بره همیشه خودش راننده خودش بود و این یکی از بهترین خصوصیت های یه زن میتونه باشه
به سمته پیشخوان رفت و لیوان آبی برداشت درحالیکه پشت بهش ایستاده بود جدی نجوا کرد جیمین : کجا به سلامت
ات : سره کار چرا چیزی شده
جیمین لیوانو کوبید روی پیشخوان و سمتش برگشت با یه تای ابروی بالا زمزمه کرد .. جیمین : کدوم کار تا جایی که فکرشو رو میکردم اجازه ندادم بری سره کار
ات فنجان را گذاشت روی اپن و روبه جیمین دست به سینه ایستاد
ات : باهات ازدواج نکردم تا از پولت استفاده کنم
جیمین دست تو جیب با اخم بهش زل زد
جیمین: جلوی پسرم اینجوری حرف نزنی توهم نمیری سره کار نیازی به کاره تو نیست اگه میخواهی که حوصلت سر نره توی شرکت یه کاری برات فراهم میکنم
ات : گفتم که میخواهم خودم کار کنم
جیمین هر دو دست هایش را روی شونه های همسرش گذاشت و به آرومی فشرد جیمین : استعفا بده لطفاً
ات با اخمی ازش فاصله گرفت و درحالیکه کیف مشکی رنگش را برمیداشت دلخور نجوا کرد ات : نیازی نیست پارک جیمین
زخیلی زود آشپزخانه را ترک کرد و به حیاط عمارت رفت ماشین آبی رنگی برایش فراهم کرده بودند قبول نکردنش زشت میشد پس به سمته ماشین رفت راننده سریع سمتش آمد اما
ات : نیازی نیست خودم رانندگی میکنم
راننده : اما رئیس پارک..
ات : من با جیمین حرف میزنم مشکلی براتون پیش نمیاد
سوئیچ رو برداشت و سوار ماشین شد بلافاصله استارت زد و حرکت کرد آدمی نبود که با راننده جایی بره همیشه خودش راننده خودش بود و این یکی از بهترین خصوصیت های یه زن میتونه باشه
- ۸.۵k
- ۰۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط