پارت340
#پارت340
_روزبه بسه بریم دیگ سیر شدم!
روزبه قاشق را روی بشقابش گذاشت و گفت :
چیزی نخوردی که ! با اون همه ذوق غذا سفارش دادی! بخور چند لقمه دیگه...
مهری پراسترس انگشت هایش را در هم پیچاند ، بودن مهرزاد عصبی اش کرده بود،، مطمئن بود اگر ببینش بیخیال نمیشود ، هم با روزبه گلاویز میشود و همم بعد برایش دردسر میشود!
آهسته گفت:اون بیشعور اشتهامو کور کرد ، بیا بریم...
روزبه ناچار قبول کرد و ازجایش بلند شد .
_باشه تو این جوری استرس داری که خوش نمیگذره بپوش تا بریم ...
کفش هایشان را پوشیدند و از رستوران که بیرون زدند ، مهری بلند گفت :
_آخیییش چیه اصن با قیافش حال آدم رو بهم میزنه !
بعد فک کن می فهمید من اونجام ، می اومد اونجا هوار میکشید :مهرییییی من میخوامت چرا نمیفهمی ، چرا بهم توجه نمیکنی.... تو غلط کردی با اون قیافه ی مضخرفت ، پسره ی دخترباز ..
مهری حرص میخورد و روزبه به ادا ها و حرفهایش می خندید .
_خب حالا تو هم ، انقد حرص نخور ، ندیدت که!
اصن میدیدتم! مگه من میزاشتم سرت داد بزنه؟
همچین می خوابوندم تو گوشش اسمشم یادش بره...
مهری خندید و ذوق زده گفت :
_جدی میگی؟
روزبه_معلومه که جدی میگم!
مهری رو به روزبه عقب عقب قدم بر میداشت ...انگشت هایش را در هم گره کردو جلوی صورتش گرفت :
عااااخییی ، چقد تو ماهی!!
...
_روزبه بسه بریم دیگ سیر شدم!
روزبه قاشق را روی بشقابش گذاشت و گفت :
چیزی نخوردی که ! با اون همه ذوق غذا سفارش دادی! بخور چند لقمه دیگه...
مهری پراسترس انگشت هایش را در هم پیچاند ، بودن مهرزاد عصبی اش کرده بود،، مطمئن بود اگر ببینش بیخیال نمیشود ، هم با روزبه گلاویز میشود و همم بعد برایش دردسر میشود!
آهسته گفت:اون بیشعور اشتهامو کور کرد ، بیا بریم...
روزبه ناچار قبول کرد و ازجایش بلند شد .
_باشه تو این جوری استرس داری که خوش نمیگذره بپوش تا بریم ...
کفش هایشان را پوشیدند و از رستوران که بیرون زدند ، مهری بلند گفت :
_آخیییش چیه اصن با قیافش حال آدم رو بهم میزنه !
بعد فک کن می فهمید من اونجام ، می اومد اونجا هوار میکشید :مهرییییی من میخوامت چرا نمیفهمی ، چرا بهم توجه نمیکنی.... تو غلط کردی با اون قیافه ی مضخرفت ، پسره ی دخترباز ..
مهری حرص میخورد و روزبه به ادا ها و حرفهایش می خندید .
_خب حالا تو هم ، انقد حرص نخور ، ندیدت که!
اصن میدیدتم! مگه من میزاشتم سرت داد بزنه؟
همچین می خوابوندم تو گوشش اسمشم یادش بره...
مهری خندید و ذوق زده گفت :
_جدی میگی؟
روزبه_معلومه که جدی میگم!
مهری رو به روزبه عقب عقب قدم بر میداشت ...انگشت هایش را در هم گره کردو جلوی صورتش گرفت :
عااااخییی ، چقد تو ماهی!!
...
۱.۸k
۰۳ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.