#ماه_بنفشم

#Maah_Banafsham

#part73

تو همین فکرا بودم که غذامون اماده شد
دیانا غذامونو اورد خوردیم و تشکر کردمو رفتم سمت اتاق کارم
خوابم میومد،ولی خیلی وقت بود ایمیل هامو چک نکرده بودم
#دیانا:
ارسلان رفت سمت اتاق کارش
منم شروع کردم جم کردن میز
چون ظرفا کم بود دیگه ماشین ظرف شویی رو روشن نکردم
و شروع کردم به شستن ظرفا
ظرفا تموم شدم
دلم میخواست برم حموم
رفتم بالا تو اتاق مشترکمون
سمت حموم حرکت کردمو رفتم داخل
«30 min later»
حولمو پوشیدم و اومدم بیرون
داشتم میرفتم سمت کمد کع از لباسای ارسلان یه تیشرت ور دارم که دستی دور کمرم حلقه شد
ترسیدم،قلبم شروع کرد به تند زدن
_نترس جوجه منم
+ای ارسلان ترسوندیم
_ببخشید،از کی رفتی حموم
+فکر کنم 30 دقیقه ای بشه
_همه جارو دنبالت گشتم،میخوای بری حموم یه اطلاع بده
+چشم ازین به بعد میدم
داشتم سعی میکردم از بغلش بیام بیرون که نتونستم
+چرا اینقدر سفت نگهم داشتی؟؟مگه میخوام فرار کنم؟؟
_نم،شاید فرار کردی
دیدگاه ها (۰)

#ماه_بنفشم

#ماه_بنفشم

#ماه_بنفشم

#ماه_بنفشم

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

رمان بغلی من پارت های ۸۶و۸۷و۸۸ارسلان: من که باورم نمیشه دیان...

نام فیک: عشق مخفیPart: 56ویو ات*م. چقد حسود شدی دختر*خندهروم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط