پرنسس من🤍🥂
#پرنسس_من🤍🥂
#part_24
+ جون...جونگکوک... نه!
برگشتم و به چشماش خیره شدم.... فعلا تنها راهی که داشتم همین بود!
- ببرش دیگه! منتظری فرش قرمز واست بندازم!؟... زود گورتونو از خونهم گم کنید!
بعد از زدن پوزخندی یون سوک رو بردند.... به التماس و سر و صدایی که میکرد اهمیتی ندادم و به آجوما گفتم دکتر خبر کنه تا بیاد تهیونگ رو ببینه...
[ چند ساعت بعد ]
تو اتاق داشتم پرونده هارو چک میکردم که تهیونگ رو دیدم که چشماشو باز کرده و گیج و هنگ داره بهم نگاه میکنه!
+ چیشده؟
- این سوالیه که من باید از تو بپرسم!
+ ها؟ یعنی چی؟
- هیچی تو به مغزت فشار نیار!
+ یون سوک... یون سوک کجاست؟
- بردنش!
+ ها؟ یعنی چی؟
- وقتی داشتین باهم حرف میزدین جناب جئون ( باباش ) تشریف فرما شدن و تو رو بیهوش کردن یون سوک هم بردن!
#part_24
+ جون...جونگکوک... نه!
برگشتم و به چشماش خیره شدم.... فعلا تنها راهی که داشتم همین بود!
- ببرش دیگه! منتظری فرش قرمز واست بندازم!؟... زود گورتونو از خونهم گم کنید!
بعد از زدن پوزخندی یون سوک رو بردند.... به التماس و سر و صدایی که میکرد اهمیتی ندادم و به آجوما گفتم دکتر خبر کنه تا بیاد تهیونگ رو ببینه...
[ چند ساعت بعد ]
تو اتاق داشتم پرونده هارو چک میکردم که تهیونگ رو دیدم که چشماشو باز کرده و گیج و هنگ داره بهم نگاه میکنه!
+ چیشده؟
- این سوالیه که من باید از تو بپرسم!
+ ها؟ یعنی چی؟
- هیچی تو به مغزت فشار نیار!
+ یون سوک... یون سوک کجاست؟
- بردنش!
+ ها؟ یعنی چی؟
- وقتی داشتین باهم حرف میزدین جناب جئون ( باباش ) تشریف فرما شدن و تو رو بیهوش کردن یون سوک هم بردن!
۷.۸k
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.