پارت ۶۱ آخرین تکه قلبم
#پارت_۶۱ #آخرین_تکه_قلبم
بافت بادمجونی رنگمو پوشیدم و از سوراخی ک روش پنبه گذاشته بودم ، پشت در رو تماشا کردم.
با رخ پریشون سیاوش رو به رو شدم..قلبم آروم گرفت و انگار امنیت به دنیا برگشت..
در رو بازکردم . یک دقیقه موکر مانند همو نگاه کردیم..
بدون اینکه سلام بدم ، زدم زیر خنده.. انقدر خندیدم که افتادم رو زمین..پوکر مانند نگاهم کرد..
_چته؟؟بیشعور اینجوری ازم استقبال میکنی؟؟
در حالی که از خنده دلم درد گرفته بود گفتم:
_آی دلم ، این چه قیافه ایه سیا؟؟راستکی الان اسمت میاد بت یه ذغالم بردارم بزنم به اون صورت کذاییت حل حله...
دوباره شروع کردم به خندیدن ..
با پاش زد به ساق پام..یکم دردم گرفت
یه فحش جون دار نصیبش کردم .. برگشت و زل زد تو چشمام و با اخم گفت:
_فحش ناموسی نده بی پدر..
_بی پدریمو نزن تو سرم انقدر بی ننه..
_آها نکه تو بی ننه بودن منو نمیزنی تو سرم ..
_تقصیر خودته وگرنه من فحش های اورجینال تری نصیبت میکردم ..
بلند شدم و لم داد رو تخت .. یه بسته نسکافه پرت کردم سمتش و گفتم:
_آبجوش هس ، بزن تو رگ خستگیت در ره ببر مازندران میرزا سیاوش خان جنگلی ؛ مرد نبرد با گرگ های .. اومم گرگ های ..اها گرگ های بی پدر..
دیگه نتونست طاقت بیاره و زد زیر خنده و دست کرد تو جیبش و یه فندک درآورد و پرت کرد سمتم ..
با ذوق فراوان گرفتمش..مشکی بود با طرح سیاه سفید عکس یه دختر خوشگل که رژ سرخ رنگی به لباش بود
_وای سیا خیلی خوشگله لامصبو نیگا ، طرحشو نیگا .. چه خوشگله دختره ،نیگا تروخدا دختره عین خودمه ..منو بی بین..
نگام کرد .
_خب؟
_شبیهمه نه؟
خیلی ریلکس گفت:
_نه انگار داریم لامبروگینی رو با پراید مقایسه میکنم..
_من الان لامبورگینی ام..
_تو هیکلت اندازه پرایدم نمیرزه..
لبمو براش کج کردم و گفتم:
_مرده شور خودتو و هف جد بی ننه ات!
چشم غره ای رفت و کاپشن لجنی رنگشو درآورد.
تیشرت مشکی رنگش هیکل ورزشیشو نمایان کرد.. لامصب خیلی تنگ این تیشرته.. سیکس پکاشو حسابی معلوم میکرد..
یهو برگشت و نگام کرد:
_چیشد دلت خواست ؟
منم که ضایع شدم هیچی نگفتم..فقط پوزخند زدم ..
_اوی آهو .. منو نگا..
نگاهش کردم.
ادامه داد:
_منم دلم خواست !
زدم زیر خنده..
_بمیر عوضی حالا انگار برد پیتی ..
_برد پیتم بیاد اینجا بازم تو محو هیکل من میشی آهوآهو..
_باز اینجوری صدام کردی؟؟
_دوس دارم به تو ربطی نداره..
_به ننه ات ربط داره؟؟
_من که ننه ندارم ..
_نگران نباش ، اصن من ننت ، زین پس فحش با ننه ای میدم بت..نظرت؟؟
_کاش بمیری که مایع ننگ ۸۰میلیون ایرانی نباشی..
_واو .. ن بابا .. ای مایه افتخار ۸ میلیارد انسان .. نکنه جدی گرفتی بهت گفتم ببر مازندران.. نکنه فکر کردی واقعا ببر مازندرونی .. آخه بچه تو .. استغفرالله.. بیخیال،برو نسکافه ات رو بنوش ، خسته ای داری هذیون میگی!
بافت بادمجونی رنگمو پوشیدم و از سوراخی ک روش پنبه گذاشته بودم ، پشت در رو تماشا کردم.
با رخ پریشون سیاوش رو به رو شدم..قلبم آروم گرفت و انگار امنیت به دنیا برگشت..
در رو بازکردم . یک دقیقه موکر مانند همو نگاه کردیم..
بدون اینکه سلام بدم ، زدم زیر خنده.. انقدر خندیدم که افتادم رو زمین..پوکر مانند نگاهم کرد..
_چته؟؟بیشعور اینجوری ازم استقبال میکنی؟؟
در حالی که از خنده دلم درد گرفته بود گفتم:
_آی دلم ، این چه قیافه ایه سیا؟؟راستکی الان اسمت میاد بت یه ذغالم بردارم بزنم به اون صورت کذاییت حل حله...
دوباره شروع کردم به خندیدن ..
با پاش زد به ساق پام..یکم دردم گرفت
یه فحش جون دار نصیبش کردم .. برگشت و زل زد تو چشمام و با اخم گفت:
_فحش ناموسی نده بی پدر..
_بی پدریمو نزن تو سرم انقدر بی ننه..
_آها نکه تو بی ننه بودن منو نمیزنی تو سرم ..
_تقصیر خودته وگرنه من فحش های اورجینال تری نصیبت میکردم ..
بلند شدم و لم داد رو تخت .. یه بسته نسکافه پرت کردم سمتش و گفتم:
_آبجوش هس ، بزن تو رگ خستگیت در ره ببر مازندران میرزا سیاوش خان جنگلی ؛ مرد نبرد با گرگ های .. اومم گرگ های ..اها گرگ های بی پدر..
دیگه نتونست طاقت بیاره و زد زیر خنده و دست کرد تو جیبش و یه فندک درآورد و پرت کرد سمتم ..
با ذوق فراوان گرفتمش..مشکی بود با طرح سیاه سفید عکس یه دختر خوشگل که رژ سرخ رنگی به لباش بود
_وای سیا خیلی خوشگله لامصبو نیگا ، طرحشو نیگا .. چه خوشگله دختره ،نیگا تروخدا دختره عین خودمه ..منو بی بین..
نگام کرد .
_خب؟
_شبیهمه نه؟
خیلی ریلکس گفت:
_نه انگار داریم لامبروگینی رو با پراید مقایسه میکنم..
_من الان لامبورگینی ام..
_تو هیکلت اندازه پرایدم نمیرزه..
لبمو براش کج کردم و گفتم:
_مرده شور خودتو و هف جد بی ننه ات!
چشم غره ای رفت و کاپشن لجنی رنگشو درآورد.
تیشرت مشکی رنگش هیکل ورزشیشو نمایان کرد.. لامصب خیلی تنگ این تیشرته.. سیکس پکاشو حسابی معلوم میکرد..
یهو برگشت و نگام کرد:
_چیشد دلت خواست ؟
منم که ضایع شدم هیچی نگفتم..فقط پوزخند زدم ..
_اوی آهو .. منو نگا..
نگاهش کردم.
ادامه داد:
_منم دلم خواست !
زدم زیر خنده..
_بمیر عوضی حالا انگار برد پیتی ..
_برد پیتم بیاد اینجا بازم تو محو هیکل من میشی آهوآهو..
_باز اینجوری صدام کردی؟؟
_دوس دارم به تو ربطی نداره..
_به ننه ات ربط داره؟؟
_من که ننه ندارم ..
_نگران نباش ، اصن من ننت ، زین پس فحش با ننه ای میدم بت..نظرت؟؟
_کاش بمیری که مایع ننگ ۸۰میلیون ایرانی نباشی..
_واو .. ن بابا .. ای مایه افتخار ۸ میلیارد انسان .. نکنه جدی گرفتی بهت گفتم ببر مازندران.. نکنه فکر کردی واقعا ببر مازندرونی .. آخه بچه تو .. استغفرالله.. بیخیال،برو نسکافه ات رو بنوش ، خسته ای داری هذیون میگی!
۲.۱k
۲۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.