the building infogyg پارت5
#the_building_infogyg #پارت5
می هی
وارد کلاس شدم
من:سلام به همگی
بچه ها:سلام
یکی ازپسرایی کلاس:می هی ببینم آچار امروز هم نمیاد
من:اولا آچار عمه تویه دوما آره میاد
پسره:خوب بدبخت شدیم گورخودتونو بکنین که آسفالت کن برمیگردد
من:فاتحه هم واسه خودتونو بفرستین چون جاشو دادین به این پسره تازه وارده
ساکورا:پوفف فقط میخوام ببینم چیکارتون میکنه چطوری؟
من:خوبم.مرسی
*من آمدم هایی اهل کلاس دختران پشتیبانتان آمد
من:خوش اومدی
آچا:مرسی توت جونم
عادت کرده بودمنو توت صدا میکرد برعکس بقیه بهم میگفتن میهی
آچا:بهبه چشمم منور کشی جامو دادین به کسی
من:از لی بپرس
برگشت سمت لی لی باصدااب دهنشو قورت داد
لی:دبیر گفت وگرنه من عمرا این کارو میکردم
من:بهت گفتم تا لحظه آخر مقاومت کن
اومد سرجاش که کنار منو بود نشست و پاشو انداخت رویی میز
آچا:به دلیل اعذاب دادن دوستم که کنار یه پسر مجبور شد بشینه و بعدا دادن جایگاه من به یه پسر از این به بعد رویی زمین میشینی اون بیاد جایی تو
افتاد
چنان ایناروجدی میگفت منم خوف کردم چه برسه به لی
من:خوب نیومده باز داری قلدر بازی درآوردی
آچا:بس.کن توت خواهشا اینقدر مهربون نباش آخه اینا چیشون جذابه میگی گناه دارن!
من:همه که مثل هم نیستن!
آچا:هنوز بچه ای گلم
من:هوشت همش یکسال تو وسوک کوچیک ترم چندماهم از می.یونگ و رکسانااینقدر میگی بچم بچم
آچا:فعلا که مکنه گروه ما تویی
من:آخ دلم میخواد بزنمت اما دلم نمیاد
خندید و چیزی نگفت
من:دقت کردی کم حرف شدی
آچا:هان آره دیگه میخوام قدرپرحرفیا مو هم بدونین
سوک:ای خدا من به این چه بگم
رکسانا:هیع آچا اونو جارو
آچا رو کرد سمت پسر تازه وارده اخماشو کشید تو هم دیگه
من:خوب کم کم باید آماده تسلیت گفتن کنیم
آچا:نه این یکی رو سالم نگه میدارم
من:پووو بابا اولین باره
می هی
وارد کلاس شدم
من:سلام به همگی
بچه ها:سلام
یکی ازپسرایی کلاس:می هی ببینم آچار امروز هم نمیاد
من:اولا آچار عمه تویه دوما آره میاد
پسره:خوب بدبخت شدیم گورخودتونو بکنین که آسفالت کن برمیگردد
من:فاتحه هم واسه خودتونو بفرستین چون جاشو دادین به این پسره تازه وارده
ساکورا:پوفف فقط میخوام ببینم چیکارتون میکنه چطوری؟
من:خوبم.مرسی
*من آمدم هایی اهل کلاس دختران پشتیبانتان آمد
من:خوش اومدی
آچا:مرسی توت جونم
عادت کرده بودمنو توت صدا میکرد برعکس بقیه بهم میگفتن میهی
آچا:بهبه چشمم منور کشی جامو دادین به کسی
من:از لی بپرس
برگشت سمت لی لی باصدااب دهنشو قورت داد
لی:دبیر گفت وگرنه من عمرا این کارو میکردم
من:بهت گفتم تا لحظه آخر مقاومت کن
اومد سرجاش که کنار منو بود نشست و پاشو انداخت رویی میز
آچا:به دلیل اعذاب دادن دوستم که کنار یه پسر مجبور شد بشینه و بعدا دادن جایگاه من به یه پسر از این به بعد رویی زمین میشینی اون بیاد جایی تو
افتاد
چنان ایناروجدی میگفت منم خوف کردم چه برسه به لی
من:خوب نیومده باز داری قلدر بازی درآوردی
آچا:بس.کن توت خواهشا اینقدر مهربون نباش آخه اینا چیشون جذابه میگی گناه دارن!
من:همه که مثل هم نیستن!
آچا:هنوز بچه ای گلم
من:هوشت همش یکسال تو وسوک کوچیک ترم چندماهم از می.یونگ و رکسانااینقدر میگی بچم بچم
آچا:فعلا که مکنه گروه ما تویی
من:آخ دلم میخواد بزنمت اما دلم نمیاد
خندید و چیزی نگفت
من:دقت کردی کم حرف شدی
آچا:هان آره دیگه میخوام قدرپرحرفیا مو هم بدونین
سوک:ای خدا من به این چه بگم
رکسانا:هیع آچا اونو جارو
آچا رو کرد سمت پسر تازه وارده اخماشو کشید تو هم دیگه
من:خوب کم کم باید آماده تسلیت گفتن کنیم
آچا:نه این یکی رو سالم نگه میدارم
من:پووو بابا اولین باره
۳.۹k
۱۷ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.