دنیای عجیب پارت چهارم
بچه هام کمکم اومدن خونه ی ما و ساعت ده و نیم دیگه هممون خونه ی ما جمع بودیم. مهشاد:وایی خدا چقد بیکاریم حوصلم سر رفتتت. محراب:خوب زیرشو کم میکردی سر نره. مهشاد:نمک ممد:خیلی بیکاری برو دوتا زامبی ازتو خیابون بکش ی لطفی ام به مردم کرده باشی. مهشاد:وایییی اومدنی یه زامبی دیدممم منو یادش نندازززز. ممدرضا:ول کنید اینارو ی فیلم تازه دان کردم توشم زامبی داره بزارم ببینیم؟ المیرا: میتونی بری وسط خیابون با خود زامبیا املت بزنی بر بدن فیلم زامبی میبینی اسکل. ممدرضا:وا چیه خب فیلمه دیگه. ارسلان:بیاید بزنیم اخبار ببینیم چیه به چیه بابا هی این ی زر میزنه اون به این میپره ادم شین دیگه. دیا:موافقم. کنترلو از میز برداشتم و زدم شبکه اخبار. داشت راجع به همین زامبیا میگفت ولی حرف تازه ای نمیگفت هنوز میگفت ناشناختس و مردم قرنطینه بشن فقط میگفت که خیلی خیلی توی سطح شهر زیاد شدن نسبت به قبل. بعدشم ی ویدیو پخش شد که یه زامبی داشت در ی واحدو چنگ میزد ویییی ناخوناشووو. یدفعه انگارصدا طبیعی شد. ممد:نیکا سیستمتون چیه ماشالا چقدر طبیعی پخش میکنه صدارو. نیکا:ولی هیچوقت صداهای توی تلویزیون اینجور واقعی نمیشد.تلویزیونو قطع کردم ولی هنوز صدا بود. نیکا:یا موسبن جعفررر فک کنم واقعا یه زامبی پشت درهههه. هانی:من هنوز جوونم مامانی کمکککک. ارسلان:بچه ها چه گوهی بخوریمممم. نیکا:تنها راه فرار تراسه ولی نمیتونیم از این فاصله بپریم که نفله میشیم. دیا: نیکا مگه شما خونتون از بالکن یه پنجره به راهرو نداشت؟ نیکا:اره خب. دیا:شاید از اونجا بشه رفت. نیکا:باهوش از اونجا بریم از راهرویی که خود زامبی توشه باید رد شیم دیگه قشنگ با زبون خدمون میگیم بهش بیا منو بخورررر. مهشاد دوید سمت تراس و بعد چندثانیه گفت: بچه ها نظرتونه چندتا لباس بهم وصل کنیم و از طریق اون بریم پایین تو حیاط. متین:فیلم زیاد میبینیااا. مهشاد:الان مجبوریم مثل فیلما باشیم. مهدیس:ایده ی خوبیه اینجام اونقدری ارتفاعش زیاد نیست که نشه با لباس وصل کردن کاری کرد. دیا: نیکا لباس کجا دارین؟؟ حرفی نزدم و به سمت اتاق رفتم و شروع کردم وصل کردن چندتا لباس بهم بچه هام اومدن کمک و ی طناب با لباسا درست کردیم به نظر میرسید که اندازس. مهشاد رفت از آشپزخونه ی چاقو گذاشت تو کیفش و گفت:اولین نفر خودم میرم شمام اومدنی حتما چاقو بردارین به کار میاد معلوم نیست تو حیاط زامبی هست یا نه. مهشاد شروع کرد پایین رفتن از تو تراس نگاش میکردیم خیلی راحت رسید پایین و گفت:بیاید دیگه. صدای ناخونا بیشتر شده بود من گفتم: بچه ها صدای ناخونا خیلی شدید تره بیاید فقط چاقو برداریم و بریم پشت هم پایین.
-
حیحی حمایت^^
-
حیحی حمایت^^
۱۶.۷k
۲۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.