شعر عاشقی
#شعر_عاشقی
پارت٣٠
ی ساعتی نشسته بودم ک علیزاده اومد با ی دست لباس
^خانمی اینم لباست
ی لباس صورتی روشن حرفی نزدم
لباسو گزاشت تو اتاق
شام اماده شد
نشستم ب زورم شده خوردم با اینک حالم داشت بهم میخورد چند دقیقه ای بعد شام نشستیم ک گفتم من خوابم میاد ومیخوام بخوابم
پله ها رو ک ب سمت بالا رفتم حس کردم یکی پشتمه برگشتم دیدم علیزاده حرفی نزدم
نکنه میخواد بیاد تو اتاق وای یا خدا خدایا خودت کمکم کن نفسم گرفته بود
در اتاق و باز کردم دیدم ن اینم داره میاد جلوی در ایستادم و نگاش کردم
خودش گفت
^میخوام بخوابم
+اینجا؟
^خب اره
+پس من میرم ی جای دیگ
^چرا
+مثل اینک هنوز عقد نکردیما
حرف ک میزدم حس میکردم الانه ک قلبم بپره بیرون از دهنم
^باشه خانم با حیا
رفتم تو در و بستم تا اومدم ی نفس عمیق بکشم ک دیدم در قفل شد یا خدااااا زدم ب در گفتم
+چی کار میکنی
^اینجوری خیالم راحت تره
چشمام پر اشک شده بود از سوراخ در نگاه کردم دیدم رفت تو اتاق دیگ و در و بست
زنگ زدم ب احسان
-الو جانم
+بدبخت شدم
-چی شده
+درو قفل کرد
-ای واااای
یهو چشمم ب پنجره خورد رفتم پشت پنجرهارتفاع زیاد بود اما مجبور بودم خدارو شکر رو ب خیابون بود
+ببین بیا پشت ساختمون
-واسه چی
+بیا تو
-باشع
بعد چند دقیقه اومد
اونم با موتور
هر چی پارچه بود به هم گره زدم ولی کم بود دلمو ب دریا زدم و اویزون شدم اما هنوز ارتفاع تموم نشده بود ک پارچه تموم شد خودمو پرت کردم پایین
دستم درد گرفت اما سریع سوار موتور شدم راه افتادیم
ادامه در پارت بعد
پ.ن
بنا ب درخواست دوستان امشب پارت گزاشتم کولاک کردم ک تو ی روز ۶تا پارت #maryam
پارت٣٠
ی ساعتی نشسته بودم ک علیزاده اومد با ی دست لباس
^خانمی اینم لباست
ی لباس صورتی روشن حرفی نزدم
لباسو گزاشت تو اتاق
شام اماده شد
نشستم ب زورم شده خوردم با اینک حالم داشت بهم میخورد چند دقیقه ای بعد شام نشستیم ک گفتم من خوابم میاد ومیخوام بخوابم
پله ها رو ک ب سمت بالا رفتم حس کردم یکی پشتمه برگشتم دیدم علیزاده حرفی نزدم
نکنه میخواد بیاد تو اتاق وای یا خدا خدایا خودت کمکم کن نفسم گرفته بود
در اتاق و باز کردم دیدم ن اینم داره میاد جلوی در ایستادم و نگاش کردم
خودش گفت
^میخوام بخوابم
+اینجا؟
^خب اره
+پس من میرم ی جای دیگ
^چرا
+مثل اینک هنوز عقد نکردیما
حرف ک میزدم حس میکردم الانه ک قلبم بپره بیرون از دهنم
^باشه خانم با حیا
رفتم تو در و بستم تا اومدم ی نفس عمیق بکشم ک دیدم در قفل شد یا خدااااا زدم ب در گفتم
+چی کار میکنی
^اینجوری خیالم راحت تره
چشمام پر اشک شده بود از سوراخ در نگاه کردم دیدم رفت تو اتاق دیگ و در و بست
زنگ زدم ب احسان
-الو جانم
+بدبخت شدم
-چی شده
+درو قفل کرد
-ای واااای
یهو چشمم ب پنجره خورد رفتم پشت پنجرهارتفاع زیاد بود اما مجبور بودم خدارو شکر رو ب خیابون بود
+ببین بیا پشت ساختمون
-واسه چی
+بیا تو
-باشع
بعد چند دقیقه اومد
اونم با موتور
هر چی پارچه بود به هم گره زدم ولی کم بود دلمو ب دریا زدم و اویزون شدم اما هنوز ارتفاع تموم نشده بود ک پارچه تموم شد خودمو پرت کردم پایین
دستم درد گرفت اما سریع سوار موتور شدم راه افتادیم
ادامه در پارت بعد
پ.ن
بنا ب درخواست دوستان امشب پارت گزاشتم کولاک کردم ک تو ی روز ۶تا پارت #maryam
۳۸.۱k
۰۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.