پارت

#پارت23
7باردر ناتنی
خستگی از چشم‌هاشون می‌بارید منم که از خسته بودنشون خوشحال بودم می‌دونستم که الان وقتی که بیان خونه

همشون زود میرن میکپن پس طولش میدادم که دیگه در اخر سوار ماشین شدیم،ولی فاز مامان بابارو تمیفهمیدم چرل باید همشون میوندن دنبال من البته

البته نیازی نزود که همشون بیان ولی حالا یکیش هم بود کافی بود دیگه،بعد چند مین رسیدیم به مدرسه

اگه بگم موقع ثبت نام اصلا به ویو توجه ای نکردم باور میکنید؟اینجا بزرگترین و بهترین مدرسه ی سئوله و خب چرا بهترینه ؟چون همه چی ازاداه

و از مهدکودک تا 12عم داشت و حتی خیلیارو میدیدم توی سنی کم کاشت ناخن کردن حتی گ.شی بردم مجاز بود

کلا چیزایی مجاز بودکه من توی خوابم هم نمیتونستم یکیشو توی مدرسه های ایران ببینم و یکی از بهترین قوانین هم این بود که به مسلمانان هم اهمیت زیادی میدادن چون

دانش اموزا راحت و ازاد بودن و توی قوانین بود که هرکسی خواست میتونه با حجاب بیاد و هرکسی خواست میتونه موهاشو باز کنه

وقتی رفتم توی مدرسه رفتم اتاق مدیر تا بپرسم کلاسم کجاست و اونم ادرسو داد

رفتم توی کلاس بعضیا مول نچسب ها نگاهم میکردن و بعضیا با لیخند که نشانه ی خوش امدگویی بود

نظرم به اون چند تا دختر پر عشوه کشیده شد که انگار اسبی،خری چیزیم انگار چی دیده باشه وقتی به من نگا کرد چشماشو چپ کرد

منم برای رو کم کنی وقتی برای بار دوم نگاه کرد یه عوقق خیالی زدم که از عصبانیت قرمز شد

کلاس مختلط بود و پسر هم بود ولی چون 12سالشون بود هنو مثل تربچه بودن بعد چند مین معلم وارد کلاس شد

پایان پارت
🌈اد بورام🌈
دیدگاه ها (۵)

#پارت247برادر ناتنیمعلم وارد کلاس شد و درس داد و رفت منم رفت...

😂😂😂#سیگمایی_خودش_همجنسگراست++#بی_تی_اس+#نفر_بعدی_در_کار_نیست...

#پارت227برادر ناتنیا.ت :شما ها واقعا یعنی مافیایین(ذوق سگی😍)...

#پارت217برادر ناتنیکه یادش افتاد داشت فارسی حرف می‌زد ا.ت :ع...

فراتر از مدرسه

عاشق یک جاسوس شدمpart⁹ویو دامیان* وقتی که جک و آنیا از کلاس ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط