//سلطنت راز آلود//
پارت 4
مارسلا بدون اینکه اجازه حرفه دیگری رو به الویز بدهد از اتاق خارج شد
الویز دوباره روی صندلی اش نشست
قتل مادرش دلیل اصلی بود که از کودکی برایش در اون اداره تحقیقات مانده بود،
برای پیدا کردن کسی که خانواده اش رو ازش گرفته بود و او را به تنهایی محکوم کرده بود کسی که خانواده خوشبخت و آرومش رو از هم پاشیده بود
با تاريکی هوا به سمته تابی که پشت مکان اداره تحقیقات قرار داشت رفت روی تاب نشست و منتظر فردی شده که بعد از مادرش تنها کسی بود که توی این دنیا برایش اهمیت داشت
نگاهش رو به ماه کامل توی آسما دوخته بود
الویز.....مامان با امروز ده سال از رفتن ات میگذره ولی هنوز دلم خیلی برات تنگ میشه
با تکان خوردن تاب از افکارش بيرون اومد و نگاهش رو به برادرش که تمام مدت منتظر بود دوخت لبخندی غمگینی روی لب هایش نقش بست و دوباره نگاهش رو به آسمان داد
آدریانو درحالی که نگاهش را به نیم روخ خواهرش داد خطاب بهش گفت
آدریانو : امروز رفتی کنار درياچه مامان
الویز : آره با امروز شد ده سال پیدر پی که به اون مکان رفتم و هر بار اون مرد بيشتر از قاتل مامان توی مرگش مقصره
آدریانو : الویز اون مردی که میگی پدر ماست
الویز نگاهش رو از آسمان گرفت و به برادرش داد با چشمانی عصبانی و چهره خشمگین بهش خیره شد
الویز : اون مرد برای من فقد ژنرال ریچی نه چیزه دیگه چطور میتونی بهش بگی پدر درحال که روزی که مامان مرد مارو به این قصر آورد و ترو به مسئول نگهبانی سپر و منم به مارسلا میدونیم که همیشه به دیدن تو میاد اما در طی این سال ها حتا یه بارم به دیدن من نیومده
تنها چیزی که براش مهمه مقام شه
الویز تمام کلماتش رو با عصبانیت بیان میکرد اما هیچ کدوم از کلمات تلخ اش غم توی چشمانش را نمیتوانست پنهان کند
آدریانو نه از کلمات تلخ خواهرش بلک از غم در چشمانش ناراحت بود
خواهرش رو در آغوشش گرفت و موهایش رو نوازش میکرد
و لحظاتی رو در سکوت فرو رفت و دریغ از یک کلمه از طرف هر یک از اونا آدریانو که در طی این سال ها تمام تلاشش را کرده بود که خواهرش از آتش انتقام دوری کند گرچه تلاشی بی سمری بود اما اون به مادرش قول داده بود به قیمت جونش از خواهرش محافظت میکنه
دستانش را روی شونه های خواهرش گذاشت و بهچهره خشمگین خیره شد و لبخند ریزی زد
آدریانو : اینو یادت باشه من همیشه کنارتم
دستش روی سرخواهرش گذاشت و کمی از موهای قهوهای اش رو بهت ریخت
آدریانو : نمیخواد بخاطر اینکه بقیه ازت بترسن همچين چهره خشمگینی
به خودت بگیره چون خوشگلتر میشی نه ترسناک
این داستان ادامه دارد؟
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.