عشق درسایه سلطنت پارت8
نا امید مثل بچه لوسا لبامو غنچه کردم و گفتم
مری: رفت.. نشد بگیرمش...
ژاکلین خندید و اومد کنارم و گفت
ژاکلین : بانوی من فقط کافی بود به نگهبانها بگین.
نچی کردم و دستامو از هم باز کردم و چرخی زدم که
صدایی مردونه کنارم به گوش خورد که باعث شد تکونی
بخورم و با عجله وسريع كلاه شنلم رو جلو تر بکشم
صدای مردونه : دنبال این میدویدین؟
نگهبانهام سريع جلو اومدن.
كلاهم جلوی صورتم رو گرفته بود و فقط دستهای مرد غریبه
رو میدیدم که خرگوش سفید خوشگل توش بود.
لبخندی به لب آوردم
مرد غریبه :خرگوش کوچولو و شیطونی به نظر میرسه.. مثل شما.. از دور دیدمتون چجوری آب بازی میکردین و بعد دنبال
این میدویدین و میخندیدین
ژاکلین : مواظب حرف زدنتون باشین اقااا...
اخمی از پرویی مرد کردم و دست جلو بردم و خرگوش رو
از دستش گرفتم. با اومدن خرگوش کوچولو وریز میزه تو دستم بی اختیار بلند خندیدم.
صدای پای چندین نفر رو شنیدم که از پشت مرد غریبه
اومدن.
نگهبانانم دست به شمشیر شدن و گفت
نگهبان :شما کی هستین و اینجا چیکار میکنین؟
از زیر کلاهم به زور و از روی پاهاشون فهمیدم تعدادشون
زیاد بود.
لباسهای مردی که خرگوشورو برام گرفته بود و چکمه های بلندش که به شدت تمیز بود نشون میداد اشراف زاده است و احتمالا کاروانی از یه کشور بودن که برای مهمانی
میومدن....
مردی که جدید اومده بود و صداش یکم خشن به
نظر میرسید گفت
مردجدید: دلیلی نداره به شما جواب پس بديم.. و برعکس. این شمایین که باید به ما جواب پس بدین راه قصر فرانسه از این سمته؟
سردسته نگهبانهای محافظم : بانوی من اجازه بدین گردن این
بی ادب رو بزنم و خون کثیفش رو زیر پاهاتون جاری کنم
با جدیت در حالیکه مطمین بودم صورتم دیده نمیشه
و با تلخی رو به غریبه ها گفتم
مری:بهتون ادب یاد ندادن که در حال صبحت کردن با شخصی که مقامش از شما بالاتره دهنتون رو به اندازه باز کنین و پیش والا مقامتون احترام و ادب به خرج بدین؟
همون مرد جدیدگفت :چی میگی دختره گستاخ... اگه...
صدای مرد اول که خرگوش رو برام گرفته بود به گوشم خورد که جلوی حرف مرد همراهش رو گرفت وگفت
مرد غریبه خرگوش گیر:......
مری: رفت.. نشد بگیرمش...
ژاکلین خندید و اومد کنارم و گفت
ژاکلین : بانوی من فقط کافی بود به نگهبانها بگین.
نچی کردم و دستامو از هم باز کردم و چرخی زدم که
صدایی مردونه کنارم به گوش خورد که باعث شد تکونی
بخورم و با عجله وسريع كلاه شنلم رو جلو تر بکشم
صدای مردونه : دنبال این میدویدین؟
نگهبانهام سريع جلو اومدن.
كلاهم جلوی صورتم رو گرفته بود و فقط دستهای مرد غریبه
رو میدیدم که خرگوش سفید خوشگل توش بود.
لبخندی به لب آوردم
مرد غریبه :خرگوش کوچولو و شیطونی به نظر میرسه.. مثل شما.. از دور دیدمتون چجوری آب بازی میکردین و بعد دنبال
این میدویدین و میخندیدین
ژاکلین : مواظب حرف زدنتون باشین اقااا...
اخمی از پرویی مرد کردم و دست جلو بردم و خرگوش رو
از دستش گرفتم. با اومدن خرگوش کوچولو وریز میزه تو دستم بی اختیار بلند خندیدم.
صدای پای چندین نفر رو شنیدم که از پشت مرد غریبه
اومدن.
نگهبانانم دست به شمشیر شدن و گفت
نگهبان :شما کی هستین و اینجا چیکار میکنین؟
از زیر کلاهم به زور و از روی پاهاشون فهمیدم تعدادشون
زیاد بود.
لباسهای مردی که خرگوشورو برام گرفته بود و چکمه های بلندش که به شدت تمیز بود نشون میداد اشراف زاده است و احتمالا کاروانی از یه کشور بودن که برای مهمانی
میومدن....
مردی که جدید اومده بود و صداش یکم خشن به
نظر میرسید گفت
مردجدید: دلیلی نداره به شما جواب پس بديم.. و برعکس. این شمایین که باید به ما جواب پس بدین راه قصر فرانسه از این سمته؟
سردسته نگهبانهای محافظم : بانوی من اجازه بدین گردن این
بی ادب رو بزنم و خون کثیفش رو زیر پاهاتون جاری کنم
با جدیت در حالیکه مطمین بودم صورتم دیده نمیشه
و با تلخی رو به غریبه ها گفتم
مری:بهتون ادب یاد ندادن که در حال صبحت کردن با شخصی که مقامش از شما بالاتره دهنتون رو به اندازه باز کنین و پیش والا مقامتون احترام و ادب به خرج بدین؟
همون مرد جدیدگفت :چی میگی دختره گستاخ... اگه...
صدای مرد اول که خرگوش رو برام گرفته بود به گوشم خورد که جلوی حرف مرد همراهش رو گرفت وگفت
مرد غریبه خرگوش گیر:......
۷.۴k
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.