جدایی باور نکردنی
جدایی باور نکردنی
#پارت۲۴
سوار ماشینم شدم و زود خودم رو رسوندم بیمارستان ...جونگکوک بیرون ایستاده بود تا منو دید اومد سمتم و تعظیم کرد
تهیونگ: ا/ت کجاست هاا؟(داد و نگران)
جونگکوک:خانوم الان داخل اتاق سونوگرافی هستن قربان
تهیونگ: چرا رفته اون داخل ؟
جونگکوک:منم نمیدونم قربان
پرستار: همراهان خانوم لی ا/ت !؟
تهیونگ: بله ؟
پرستار:لطفا بفرمایید داخل دکتر باهاتون کار داره
تهیونگ: بله ؟
وارد اتاق شدیم ا/ت رو تخت دراز کشیده بود و دکتر هم کنارش رو صندلی نشسته بود
تهیونگ: ا/ت حالت خوبه ؟
ا/ت:آره من خوبم
دکتر:پس شما همسر این خانوم هستید (لبخند)
تهیونگ: بله اتفاقی افتاده ؟
دکتر:نه اتفاقی نیوفتاده ...خواستم بگم یه خبر خوش دارم براتون
تهیونگ: چه خبری ؟
دکتر:خانوم تون بارداره
تهیونگ: چی بارداره ؟
دکتر:بله ایشون بارداره ولی نمیخواستن بهتون بگن واسه همین من خواستم بهتون بگم
تهیونگ: ا/ت پس اون چیزی که نباید آجوما بهم بگه این بود درسته ؟
ا/ت:اره ،این بود
تهیونگ: واقعا که،دکتر حالا بلای که سر بچم نیومده
دکتر:نه خدارو شکر هیچ بلایی سرشون نیومده
تهیونگ: ممنون از لطفتون (بعد از این حرف تهیونگ دکتر میره بیرون)
تهیونگ: ا/ت بگو ببینم چی شده ؟چرا خونه اونطوری به هم ریخته بود ؟
ا/ت:تو اتاق بودم که متوجه شدم یه نفر داره ازم فیلم میگیره با اینکه شب بودولی قدرت بینایی من حرف نداره .واسه همین پرده هارو کشیدم و یکی از تفنگ هاتو برداشتم تا باهاش بجنگم
تهیونگ: بقیه کجابودن؟
ا/ت:آجوما...
ادامه دارد
#پارت۲۴
سوار ماشینم شدم و زود خودم رو رسوندم بیمارستان ...جونگکوک بیرون ایستاده بود تا منو دید اومد سمتم و تعظیم کرد
تهیونگ: ا/ت کجاست هاا؟(داد و نگران)
جونگکوک:خانوم الان داخل اتاق سونوگرافی هستن قربان
تهیونگ: چرا رفته اون داخل ؟
جونگکوک:منم نمیدونم قربان
پرستار: همراهان خانوم لی ا/ت !؟
تهیونگ: بله ؟
پرستار:لطفا بفرمایید داخل دکتر باهاتون کار داره
تهیونگ: بله ؟
وارد اتاق شدیم ا/ت رو تخت دراز کشیده بود و دکتر هم کنارش رو صندلی نشسته بود
تهیونگ: ا/ت حالت خوبه ؟
ا/ت:آره من خوبم
دکتر:پس شما همسر این خانوم هستید (لبخند)
تهیونگ: بله اتفاقی افتاده ؟
دکتر:نه اتفاقی نیوفتاده ...خواستم بگم یه خبر خوش دارم براتون
تهیونگ: چه خبری ؟
دکتر:خانوم تون بارداره
تهیونگ: چی بارداره ؟
دکتر:بله ایشون بارداره ولی نمیخواستن بهتون بگن واسه همین من خواستم بهتون بگم
تهیونگ: ا/ت پس اون چیزی که نباید آجوما بهم بگه این بود درسته ؟
ا/ت:اره ،این بود
تهیونگ: واقعا که،دکتر حالا بلای که سر بچم نیومده
دکتر:نه خدارو شکر هیچ بلایی سرشون نیومده
تهیونگ: ممنون از لطفتون (بعد از این حرف تهیونگ دکتر میره بیرون)
تهیونگ: ا/ت بگو ببینم چی شده ؟چرا خونه اونطوری به هم ریخته بود ؟
ا/ت:تو اتاق بودم که متوجه شدم یه نفر داره ازم فیلم میگیره با اینکه شب بودولی قدرت بینایی من حرف نداره .واسه همین پرده هارو کشیدم و یکی از تفنگ هاتو برداشتم تا باهاش بجنگم
تهیونگ: بقیه کجابودن؟
ا/ت:آجوما...
ادامه دارد
۸.۶k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.