جدایی باور نکردنی
جدایی باور نکردنی
#پارت۲۵
ا/ت:آجوما رفته بود خرید وبقیه هم مرخصی بودن
تهیونگ: خب دیگه چی ؟
ا/ت:پایین بودم که در زدن همون یارو بود ولی وقتی درو باز کردم اونجا نبود که صدای از طبقه ی بالا شنیدم وقتی رفتم اونجا شروع به مبارزه کردن با اون یارو کردم
تهیونگ: چرا به من زنگ نزدی ؟
ا/ت:زدم ولی خاموش بود ..اگه جونگکوک نبود مطمئنن الان مرده بودم
تهیونگ: خب مهم اینکه الان حالت خوبه میرم کار های ترخیص رو انجام بدم باشه
ا/ت:باشه
رفتم بیرون جونگکوک به دیوار تکیه داده بود و داشت با پاش زمینو میکند(کمی از فاز دپ بیایم بیرون😑😂)
تهیونگ: جونگکوک؟
جونگکوک:بله قربان
تهیونگ: بخاطر محافظت از ا/ت پاداش میگیری و اینکه از این به بعد توی خونه ی من میمونی ومواظب ا/ت هستی
جونگکوک: بله قربان حتما
"ویو ا/ت "
به پنجره خیره بودم که گوشیم زنگ خورد مامانم بود (مکالمه ی ا/ت و مامانش ،مامان ا/ت رو م.ا/ت مینویسم)
ا/ت:الو ؟
م.ا/ت:سلام دخترم ا/ت حالت خوبه؟ (نگران)
ا/ت:مامان اره خوبم چطور؟
م.ا/ت:جونگکوک همه چیو بهمون گفت چند دقیقه دیگه میرسیم بیمارستان باشه مواظب خودت باش
ا/ت:باشه منتظرتونم (خنده الکی )
م.ا/ت:باشه پس خداحافظ (قطع کرد )
ا/ت:این جونگکوک عوضی همه چیو گفته باید یه روز آدمش کنم 😑
"ویو کوک "
داشتم میرفتم خونه خانوم که صدای کتک اومد بدو بدو رفتم سمت درو زود بازش کردم و رفتم بالا یکی میخواست به خانوم شلیک کنه واسه همین زود تفنگم رو درآورد و شلیک کردم که افتاد زمین ...
توی بیمارستان ارباب بهم گفت که از این بعد توی خونه ی اونا زندگی میکنم ...راستش خوشحال شدم چون دیگه از شر برادر و خواهر ناتنی لوسم خلاص میشم
رفتم بیرون نیاز به ....
ادامه دارد
#پارت۲۵
ا/ت:آجوما رفته بود خرید وبقیه هم مرخصی بودن
تهیونگ: خب دیگه چی ؟
ا/ت:پایین بودم که در زدن همون یارو بود ولی وقتی درو باز کردم اونجا نبود که صدای از طبقه ی بالا شنیدم وقتی رفتم اونجا شروع به مبارزه کردن با اون یارو کردم
تهیونگ: چرا به من زنگ نزدی ؟
ا/ت:زدم ولی خاموش بود ..اگه جونگکوک نبود مطمئنن الان مرده بودم
تهیونگ: خب مهم اینکه الان حالت خوبه میرم کار های ترخیص رو انجام بدم باشه
ا/ت:باشه
رفتم بیرون جونگکوک به دیوار تکیه داده بود و داشت با پاش زمینو میکند(کمی از فاز دپ بیایم بیرون😑😂)
تهیونگ: جونگکوک؟
جونگکوک:بله قربان
تهیونگ: بخاطر محافظت از ا/ت پاداش میگیری و اینکه از این به بعد توی خونه ی من میمونی ومواظب ا/ت هستی
جونگکوک: بله قربان حتما
"ویو ا/ت "
به پنجره خیره بودم که گوشیم زنگ خورد مامانم بود (مکالمه ی ا/ت و مامانش ،مامان ا/ت رو م.ا/ت مینویسم)
ا/ت:الو ؟
م.ا/ت:سلام دخترم ا/ت حالت خوبه؟ (نگران)
ا/ت:مامان اره خوبم چطور؟
م.ا/ت:جونگکوک همه چیو بهمون گفت چند دقیقه دیگه میرسیم بیمارستان باشه مواظب خودت باش
ا/ت:باشه منتظرتونم (خنده الکی )
م.ا/ت:باشه پس خداحافظ (قطع کرد )
ا/ت:این جونگکوک عوضی همه چیو گفته باید یه روز آدمش کنم 😑
"ویو کوک "
داشتم میرفتم خونه خانوم که صدای کتک اومد بدو بدو رفتم سمت درو زود بازش کردم و رفتم بالا یکی میخواست به خانوم شلیک کنه واسه همین زود تفنگم رو درآورد و شلیک کردم که افتاد زمین ...
توی بیمارستان ارباب بهم گفت که از این بعد توی خونه ی اونا زندگی میکنم ...راستش خوشحال شدم چون دیگه از شر برادر و خواهر ناتنی لوسم خلاص میشم
رفتم بیرون نیاز به ....
ادامه دارد
۱۲.۵k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.