*love story*PT19
+چا...چان...گلو...ری
-چیشده
$بعدا میگم
افسر پلیس:خانم لطفا اون بچه رو بزارید پایین
سولی:نمیزارم
افسرپلیس:خانم محترم بچه رو بزارید زمین وگرنه بد باهاتون رفتار میشه
سولی هه سو رو گذاشت زمین هه سو اومد سمت من...محکم بغلش کردم نامجون گفت
-بیا بریم بیرون تا اینجا خالی بشه
+اومدم
هه سو رو بغل کردم و از اتاق اومدیم بیرون رفتیم توی حال نشستیم گلوری هه سو رو بغل کرد من اونقدری ترسیده بودم که گریم بند نمیومد همینجوری گریه میکردم گلوری و چان تلاش میکردن که هه سو رو اروم کنن نامجون اومد کنار من نشست و بغلم کردو موهام و ناز کرد و گفت
-همچی تموم شد اونم رو الان میندازن زندان
+من...من...خ...خیلی ترسیدم
-میدونم میدونم
همینجوری که نامجون سعی داشت ارومم کنه یکی از خدمتکارا که اسمش الیس بود برای من یه لیوان اب اورد و گفت
الیس:بیا ا/ت اینو بخور اروم تر میشی
+ممنون الیس...
-الیس تو زنگ زدی به چان و گلوری؟
الیس:بله
+ممنون
بلند شدم و به نشونه ی تشکر الیسو بغل کردم یکم اب خوردم وقتی اروم تر شدم رفتم و هه سو رو بغل کردم و گفتم
+هه سو...همه چی تموم شد خیالت راحت
^مامانی...هق...من...میترسم...هق
+میدونم ولی دیگه نترس منو بابایی پیشتیم...امشب هم میتونی پیش خودمون بخوابی نشستم و از چان و گلوری تشکر کردم
+گایز شماها پلیسارو خبر کردن؟
*الیس به چان زنگ زد...منو چان هم به پلیسا و بعدشم اومدیم اینجا
+اهان...ممنون
نامجون از بچه ها تشکر کرد منم داشتم هه سو رو چک میکردم که چیزیش نشده باشه وقتی دستم و کشیدم روی بازوش جیغش هوا رفت
^مامانی درد میکنه
+ببخشید حواسم نبود
به بازوش یه نگاه انداختم زخم شده بود یکم به زخمه نگاه کردم خب عمیق نیست ولی خیلی بده هه سو رو گذاشتم پیش نامجون و بچه ها و رفتم تا جعبه ی کمک های اولیه رو بیارم الیس توی اشپزخونه بود
+هی الیس چرا نمیخوابی؟راستی میدونی جعبه ی کمک های اولیه کجاست؟
الیس:نمیدونم خوابم نمیاد
+اهان
الیس:خب بفرمایین اینم جعبه ی کمک های اولیه
+ممنون...توهم دیگه برو بخواب فردا روز سختیه
الیس:چرا؟
+ام خب خانوادم میان...تغریب هفت سالی میشه که حتی بهشون یه زنگ هم نزدم نا پریش به زنگ زدم برای عروسیم دعوتشون کنم
الیس:اهان...پس شب بخر کاری باهام داشتین صدام کنید
+شب توهم بخیر
جعبه ی کمک های اولیه رو برداشتم و رفتم پیش هه سو شروع کردم زد عفونی کردن زخمش
^مامانی میشوزه(گریه)
+میدونم ولی زودی دستت خوب میشه
نامجون با دو رفت توی اتاق هه سو و عروسک موردعلاقشو اورد و گفت
-هه سویا تدی ناراحت میشه وقتی گریه میکنی پس اومده پیشت که گریه نکنی
عروسکش رو بغل کرد چان و نامجون و گلوری هم داشتن سرگرمش میکردن تا من دستشو ببندم وقتی دستشو باند پیچی کردم رو به چان و گلوری گفتم
+امشب میخواینپیش ما باشین؟
$نه زحمت نمیدیم اخه مثل اینکه فردا مهمون دارین
+اوک هرجور راحتین
*ممنون که به فکر بودی ما فعلا میریم...خدافظ
+خدافظ
-بای
$بای
^تدافظ
چان و گلوری رفتن هه سو رو بردم توی اتاق خودمون و بین خودمو نامجون خوابید بغلش کردم موهاشو ناز کردم و کم کم هممون خوابمون برد...
-چیشده
$بعدا میگم
افسر پلیس:خانم لطفا اون بچه رو بزارید پایین
سولی:نمیزارم
افسرپلیس:خانم محترم بچه رو بزارید زمین وگرنه بد باهاتون رفتار میشه
سولی هه سو رو گذاشت زمین هه سو اومد سمت من...محکم بغلش کردم نامجون گفت
-بیا بریم بیرون تا اینجا خالی بشه
+اومدم
هه سو رو بغل کردم و از اتاق اومدیم بیرون رفتیم توی حال نشستیم گلوری هه سو رو بغل کرد من اونقدری ترسیده بودم که گریم بند نمیومد همینجوری گریه میکردم گلوری و چان تلاش میکردن که هه سو رو اروم کنن نامجون اومد کنار من نشست و بغلم کردو موهام و ناز کرد و گفت
-همچی تموم شد اونم رو الان میندازن زندان
+من...من...خ...خیلی ترسیدم
-میدونم میدونم
همینجوری که نامجون سعی داشت ارومم کنه یکی از خدمتکارا که اسمش الیس بود برای من یه لیوان اب اورد و گفت
الیس:بیا ا/ت اینو بخور اروم تر میشی
+ممنون الیس...
-الیس تو زنگ زدی به چان و گلوری؟
الیس:بله
+ممنون
بلند شدم و به نشونه ی تشکر الیسو بغل کردم یکم اب خوردم وقتی اروم تر شدم رفتم و هه سو رو بغل کردم و گفتم
+هه سو...همه چی تموم شد خیالت راحت
^مامانی...هق...من...میترسم...هق
+میدونم ولی دیگه نترس منو بابایی پیشتیم...امشب هم میتونی پیش خودمون بخوابی نشستم و از چان و گلوری تشکر کردم
+گایز شماها پلیسارو خبر کردن؟
*الیس به چان زنگ زد...منو چان هم به پلیسا و بعدشم اومدیم اینجا
+اهان...ممنون
نامجون از بچه ها تشکر کرد منم داشتم هه سو رو چک میکردم که چیزیش نشده باشه وقتی دستم و کشیدم روی بازوش جیغش هوا رفت
^مامانی درد میکنه
+ببخشید حواسم نبود
به بازوش یه نگاه انداختم زخم شده بود یکم به زخمه نگاه کردم خب عمیق نیست ولی خیلی بده هه سو رو گذاشتم پیش نامجون و بچه ها و رفتم تا جعبه ی کمک های اولیه رو بیارم الیس توی اشپزخونه بود
+هی الیس چرا نمیخوابی؟راستی میدونی جعبه ی کمک های اولیه کجاست؟
الیس:نمیدونم خوابم نمیاد
+اهان
الیس:خب بفرمایین اینم جعبه ی کمک های اولیه
+ممنون...توهم دیگه برو بخواب فردا روز سختیه
الیس:چرا؟
+ام خب خانوادم میان...تغریب هفت سالی میشه که حتی بهشون یه زنگ هم نزدم نا پریش به زنگ زدم برای عروسیم دعوتشون کنم
الیس:اهان...پس شب بخر کاری باهام داشتین صدام کنید
+شب توهم بخیر
جعبه ی کمک های اولیه رو برداشتم و رفتم پیش هه سو شروع کردم زد عفونی کردن زخمش
^مامانی میشوزه(گریه)
+میدونم ولی زودی دستت خوب میشه
نامجون با دو رفت توی اتاق هه سو و عروسک موردعلاقشو اورد و گفت
-هه سویا تدی ناراحت میشه وقتی گریه میکنی پس اومده پیشت که گریه نکنی
عروسکش رو بغل کرد چان و نامجون و گلوری هم داشتن سرگرمش میکردن تا من دستشو ببندم وقتی دستشو باند پیچی کردم رو به چان و گلوری گفتم
+امشب میخواینپیش ما باشین؟
$نه زحمت نمیدیم اخه مثل اینکه فردا مهمون دارین
+اوک هرجور راحتین
*ممنون که به فکر بودی ما فعلا میریم...خدافظ
+خدافظ
-بای
$بای
^تدافظ
چان و گلوری رفتن هه سو رو بردم توی اتاق خودمون و بین خودمو نامجون خوابید بغلش کردم موهاشو ناز کردم و کم کم هممون خوابمون برد...
۶.۴k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.