رمان خلافکار جذاب من
{رمان خلافکار جذاب من 😈 ❤️ }
Part19
#مارال
وقتی ارسلان اونجوری قربون صدقه اینارو میرفت خیلی حسودیم شد باید یه فکری کنم
تا آیناز از از ارسلان متنفر شه و من میتونم ارسلان واسیه خودم کنم
#یه هفته بعد
#آیناز
یه هفته گذشته بود و من میخواستم امروز جوابمو به ارسلان بدم از اون روز به اردلان اینجا بود و حساس بهم خوش گذشته بود تصمیم گرفتم برم حموم به خودم برسم تا ارسلان بیاد
اول رفتم حموم بعد از پنچ دقیقه امدم بیرون موهامو خشک کردم و بافتمشون و یه ارایش ملیح کردم
لباسامو پوشیدم و رفتم پایین الاناست که ارسلان بیاد اردلان رفته بود تا استراحت کنه
رفتم پایین که دیدم دارن میز شام رو میچینند چشمم به مارال افتاد که داشت له یه خدمتکار دیکه کمک می کرد
آخرین پله هم رفتم پایین که خدمتکارا نگام کردند با لبخند رفتم پیششون
به یکیشون گفتم
لطفا شمع هم بذارید و به مارال نکاه کردم و گفتم
چون امشب یه شبه خاصه
که چشمی گفت
زنگ خونه به صدا در امد مارال خواست درو باز کنه که گفتم
Part19
#مارال
وقتی ارسلان اونجوری قربون صدقه اینارو میرفت خیلی حسودیم شد باید یه فکری کنم
تا آیناز از از ارسلان متنفر شه و من میتونم ارسلان واسیه خودم کنم
#یه هفته بعد
#آیناز
یه هفته گذشته بود و من میخواستم امروز جوابمو به ارسلان بدم از اون روز به اردلان اینجا بود و حساس بهم خوش گذشته بود تصمیم گرفتم برم حموم به خودم برسم تا ارسلان بیاد
اول رفتم حموم بعد از پنچ دقیقه امدم بیرون موهامو خشک کردم و بافتمشون و یه ارایش ملیح کردم
لباسامو پوشیدم و رفتم پایین الاناست که ارسلان بیاد اردلان رفته بود تا استراحت کنه
رفتم پایین که دیدم دارن میز شام رو میچینند چشمم به مارال افتاد که داشت له یه خدمتکار دیکه کمک می کرد
آخرین پله هم رفتم پایین که خدمتکارا نگام کردند با لبخند رفتم پیششون
به یکیشون گفتم
لطفا شمع هم بذارید و به مارال نکاه کردم و گفتم
چون امشب یه شبه خاصه
که چشمی گفت
زنگ خونه به صدا در امد مارال خواست درو باز کنه که گفتم
- ۲.۲k
- ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط