★ سختی ★
★ سختی ★
پارت ۴۸....
با صدای پچ پچ چند نفر بالای سرش چشماشو باز کرد.
سرش به شدت درد میکرد و حتی دلیل بیهوش شدنش رو نمیدونست .
به سختی سعی کرد بشینه.
چرا تهیونگ نبود؟
اینا کی بودن؟
چهره چند نفرشون رو به یاد میاورد همون روزی که مارک شده بود.
درسته اینا افراد حکومت بودن .
دوباره تلاشی کرد تا تونست بشینه .
نگاهی به اطرافش انداخت. شبیه خوابگاه و درمانگاه نبود.
پس... حتما اتاق تهیونگ بود ولی خودش چی؟!
حتی توانایی بیان سوالشو نداشت .
سکوت نسبتا طولانی بالاخره با صدای یه زن با لباس رسمی شکست .
زن : خب... جونگکوک بودی درسته؟
سرشو تکون داد
زن : باید چند تا سوال ازت بپرسیم !بالاخره به راهروی آخر رسید.
کمی مکث کرد تا نفسش بالا بیاد.
نمیدونست که قراره به قضیه قتل اشاره ای کنن یا میخوان تظاهر به بی خبری بکنن .
مشخص بود دلیل امشبشون اون قتل نبود.
اون فقط یه تله بود که بعدا برعلیه اش استفاده کنن .
به سمت اتاق رفت و درست زمانی که میخواست در رو باز کنه اونا بیرون اومدن .
ابرویی بالا انداخت
_داشتید میرفتید؟ دیر به من خبر دادن اومدید.
زن : سوالاتی بود که باید از جونگکوک میپرسیدیم.
پوزخندی زد
_و میتونم بپرسم چه سوالایی؟
افراد مقابلش هم متقابال پوزخند زدن
زن : سوالاتی راجب شرایط اینجا ! باید مطمئن میشدیم راضی هست یا نه؟
بالاخره خودت میدونی که اینجا برای امگای زیبایی مثل اون خطرناکه!
ادامه دارد...
پارت ۴۸....
با صدای پچ پچ چند نفر بالای سرش چشماشو باز کرد.
سرش به شدت درد میکرد و حتی دلیل بیهوش شدنش رو نمیدونست .
به سختی سعی کرد بشینه.
چرا تهیونگ نبود؟
اینا کی بودن؟
چهره چند نفرشون رو به یاد میاورد همون روزی که مارک شده بود.
درسته اینا افراد حکومت بودن .
دوباره تلاشی کرد تا تونست بشینه .
نگاهی به اطرافش انداخت. شبیه خوابگاه و درمانگاه نبود.
پس... حتما اتاق تهیونگ بود ولی خودش چی؟!
حتی توانایی بیان سوالشو نداشت .
سکوت نسبتا طولانی بالاخره با صدای یه زن با لباس رسمی شکست .
زن : خب... جونگکوک بودی درسته؟
سرشو تکون داد
زن : باید چند تا سوال ازت بپرسیم !بالاخره به راهروی آخر رسید.
کمی مکث کرد تا نفسش بالا بیاد.
نمیدونست که قراره به قضیه قتل اشاره ای کنن یا میخوان تظاهر به بی خبری بکنن .
مشخص بود دلیل امشبشون اون قتل نبود.
اون فقط یه تله بود که بعدا برعلیه اش استفاده کنن .
به سمت اتاق رفت و درست زمانی که میخواست در رو باز کنه اونا بیرون اومدن .
ابرویی بالا انداخت
_داشتید میرفتید؟ دیر به من خبر دادن اومدید.
زن : سوالاتی بود که باید از جونگکوک میپرسیدیم.
پوزخندی زد
_و میتونم بپرسم چه سوالایی؟
افراد مقابلش هم متقابال پوزخند زدن
زن : سوالاتی راجب شرایط اینجا ! باید مطمئن میشدیم راضی هست یا نه؟
بالاخره خودت میدونی که اینجا برای امگای زیبایی مثل اون خطرناکه!
ادامه دارد...
۱.۶k
۱۵ دی ۱۴۰۳