★سختی★
★سختی★
پارت ۴۹....
اون زن عوضی بالاخره تونست اخمای تهیونگو توی هم ببره.
نمیدونست چه سوالاتی پرسیدن ولی ترس اصلیش از جوابای جونگکوک بود .
قطعا سوالاتو جوری پرسیدن تا جواب دلخواهشون رو بشنون .
مشتاشو توی هم فرو برد .
_و نتیجه صحبتاتون؟
دوباره پوزخند زدن .
زن : از خودش بپرس!
بدون هیچ حرف دیگه ای از کنار تهیونگ رد شدن .
حتی نمیخواست برگرده تا نگاهشون کنه
سهون و جونگین مجبور بودن اون اطرافو آروم کنن .
خبر تقریبا همه جا پخش شده بود و باید قبل از هر چیز اضافه ای این گندو جمع میکردن .
نگران تهیونگ بودن.
این توطئه خیلی دقیق برنامه ریزی شده بود و ثابت بی گناهی تهیونگ یا حتی جونگکوک عمال چیز ناممکنی بود.
بالاخره تونستن جو بین افرادشون رو آروم کنن.
هرچند مجبور بودن چندتا دروغ بگن .
با خشونت اون بتای باهوشو به عقب هول داد .
سهون : نمیدونم چرا هروقت یه گندی زده میشه تو اینجایی؟ آها ... شاید چون این آقا کوچیکه همیشه دوست داره بقیه رو دور بزنه.
خنده پر تمسخری کرد و دوباره میخواست به سمت اتاق تهیونگ بره که
اینبار با لحن جدی لوهان مکث کرد
لوهان : گفتم نرید؛ خوابن
اینبار کای با چشمای درشت به سمتش برگشت.
لوهان که متوجه کنجکاو شدنشون شده بود جملشو کامل کرد .
لوهان : بیاید بهتون میگم چی شد!
***
با وجود نور کمی که از بیرون روی صورت جونگکوک میفتاد، میتونست
بهتر اجزای اون صورت شیری رنگ رو ببینه.
تاج لب ها و فرم زیبای چشماش .
هنوزم اثر داروها توی خونش بود برای همین نتونسته بود زیاد بیدار بمونه و
دوباره به خواب رفته بود.
ادامه دارد...
پارت ۴۹....
اون زن عوضی بالاخره تونست اخمای تهیونگو توی هم ببره.
نمیدونست چه سوالاتی پرسیدن ولی ترس اصلیش از جوابای جونگکوک بود .
قطعا سوالاتو جوری پرسیدن تا جواب دلخواهشون رو بشنون .
مشتاشو توی هم فرو برد .
_و نتیجه صحبتاتون؟
دوباره پوزخند زدن .
زن : از خودش بپرس!
بدون هیچ حرف دیگه ای از کنار تهیونگ رد شدن .
حتی نمیخواست برگرده تا نگاهشون کنه
سهون و جونگین مجبور بودن اون اطرافو آروم کنن .
خبر تقریبا همه جا پخش شده بود و باید قبل از هر چیز اضافه ای این گندو جمع میکردن .
نگران تهیونگ بودن.
این توطئه خیلی دقیق برنامه ریزی شده بود و ثابت بی گناهی تهیونگ یا حتی جونگکوک عمال چیز ناممکنی بود.
بالاخره تونستن جو بین افرادشون رو آروم کنن.
هرچند مجبور بودن چندتا دروغ بگن .
با خشونت اون بتای باهوشو به عقب هول داد .
سهون : نمیدونم چرا هروقت یه گندی زده میشه تو اینجایی؟ آها ... شاید چون این آقا کوچیکه همیشه دوست داره بقیه رو دور بزنه.
خنده پر تمسخری کرد و دوباره میخواست به سمت اتاق تهیونگ بره که
اینبار با لحن جدی لوهان مکث کرد
لوهان : گفتم نرید؛ خوابن
اینبار کای با چشمای درشت به سمتش برگشت.
لوهان که متوجه کنجکاو شدنشون شده بود جملشو کامل کرد .
لوهان : بیاید بهتون میگم چی شد!
***
با وجود نور کمی که از بیرون روی صورت جونگکوک میفتاد، میتونست
بهتر اجزای اون صورت شیری رنگ رو ببینه.
تاج لب ها و فرم زیبای چشماش .
هنوزم اثر داروها توی خونش بود برای همین نتونسته بود زیاد بیدار بمونه و
دوباره به خواب رفته بود.
ادامه دارد...
۳.۱k
۱۷ دی ۱۴۰۳